عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

نازدخترم سرما خورده...

دو سه روزه همسری سرما خورده و منو دخملی هم ازش گرفتیم و شدیم خانوادۀ سرما خورده برای همین نازدخترم زیاد سرحال نیست خدا کنه زودتر هممون خوب بشیم مخصوصا ستایش،چون اصلا طاقت بی حالی و اذیت شدنشو ندارم   دیروز 5شنبه (28مهر) جهیزیه ناهید جونو از اصفهان آوردن و ما هم رفتیم کمک. امروز بعداز ظهر که دخملی لالا کرد منم از فرصت استفاده کردمو رفتم کمک برای چیدن وسایل. خیلی حس خوبی بود وسایل عروس داماد رو چیدن.درسته خستگی داره ولی خیلی شیرینه. از خدای مهربون میخوام با دل خوش و به شادی از تک تک وسایلشون استفاده کنن. خدایا آرزو میکنم همه جوونا با عشق زندگی شونو شروع کنن و لحظه لحظه زندگی شون پر ا...
29 مهر 1391

ستایش و آتیش!!!

سلام دیشب منو دخملی و بابایی رفتیم پارک. چقد ستایش ذوق کرد وقتی از دور بچه ها و تاب و سرسره هارو دید. کلی تو پارک بازی کرد و از همه بشتر تاب بازی کرد.تازه خودشم تاب تاب تاب بازی میخوند و مامان باباهای دیگه رو کلی خندوند. تا تا تا بماند که بازم مهربونی نازدخترم گل کرد و هی میرفت بچه هارو بغل میکرد و میخواست بوسشون کنه نمیدونم چرا ستایش انقد بچه هارو دوست داره اما اونا یا هیچ واکنشی نشون نمیدن یا فرار میکنن!انگار سردی عواطف دارن!!! برگشتنی هم بااااااز واسه خانومیِِ عشقِِ دمپایی(همون آتیش خودش) یه دمپایی گرفتیم که تو خونه پدرجون همش کتونی هاش پ...
25 مهر 1391

این روزا...

 این روزا... این روزا حسابی سرمون شلوغه.آخه چیزی به عروسی دایی سعید و ناهید جون نمونده ایشالا 5شنبه جهاز ناهید جونو از اصفهان میارن.ما هم که همش بیرونیم و در حال خرید ولی ستایش جون هنوز لباس نخریده.یعنی لباسای پاییزه واسش خریدم ولی هنوز لباس عروسی مونده. واااای که چقد قیمت لباسای این فسقلیا بالاست منو دخملی هم از جمعه خونه پدر جون بودیم.وقتی اونجاییم،ستایش حسابی احساس آزادی میکنه! چون از آپارتمان و زندانی بودن تو یه جای کوچیک راحت میشه و کلی واسه خودش تو حیاط خونه پدرجون حال میکنه.یعنی از صبح که از خواب بیدار میشه تو حیاطه تا ...
24 مهر 1391

شادی مامان از یادگیری نازدختر

  گزارش یادگیری دخترکم: از عنوان پست معلومه که چقد خوشحالم از سرعت یادگیری ستایش جون واقعا تعجب میکنم از هوش سرشار بچه های این دوره زمونه... دیشب 3تا کارت بعدی از بَن بِن بُن مقدماتی رو هم به ستایش جونم نشون دادم و اسمهاشونو بهش گفتم. اونم سریع بعد از من تکرار کرد و هر کارتی رو که نشونش میدادم اسمشو میگفت، یا مثلا میگفتم توپ کو؟ کارت توپ رو نشون میداد.فقط بلد نیست بگه "پا" که اونم راهشو پیدا کرده و پای خودشو میاره بالا و نشون میده. الهی من فدای دختر باهوشم بشم   عاشق این کارت دست شده بود چون ناخن هاش لاک داره! هی برمیداشت میگفت: دَ .... آکا (دست،لاک) ...
19 مهر 1391

فرهنگ لغت این روزهای ستایش جونم (2)

فرهنگ لغت این روزهای ستایش جونم(2)   دُیییی ..........دایی نُییی ..........ناهید(بعد از علی،این دومین اسمیه که ستایش میگه) پووو ..........پول آب بَئییی ..........آبمیوه طوطو ..........به طوطی دایی علی میگه کوکوکو ..........به چیزای داغ میگه تی ..........جدیدا به تِی آشپزخونه میگه،الان هم به توپ میگه تی هم به تِی دَ .......... دست،در هر چیزی که در داشته باشه،موقع در آوردن لباساشم میگه نی .......... ناف آکا .......... لاک اینا کلمه های جدیدی هستن که دختر نازم تو همین 16 ماهگی یاد گرفته و به لغتای قبلی اضافه شدن.الان  27 تا کلمه بلده. فدات بشم مامانی که وق...
18 مهر 1391

گردش2

یه گردش اعصاب خرد کن! امروز دیدم حوصله هر دو مون سر رفته گفتم دخملی رو ببرم پارک.هرچند چون ساعت 2 بود و سرظهر و کوچه ها خلوت،یکم دو دل بودم.ولی واسه خونه هم میخواستم خرید کنم،این شد که رفتیم. ولی کاش نرفته بودیم پارک... با دیدن یه صحنه هایی و یه سری آدم بیکار کلی اعصابم خرد شد. پارک خلوت بود،یه دختر تنها(که ظاهر درستی نداشت)روی یه نیمکت نشسته بوده و چندتا پسر موتورسوار که معلوم بود سرظهر دارن تو پارک چیکار میکنن،هی میومدن مزاحم دختر میشدن و هی با موتور توی پارک ویراژ میدادن. خیلی ناراحت شدم...احساس بدی داشتم،چون اصلا احساس امنیت نمیکردم. دیدن اون صحنه ها و حرفایی که بینشون ردوبدل میشد خیلی آزارم م...
11 مهر 1391

ستایش و بهم ریختن کمد!!!

بهم ریختن کمد! این کاریه که ستایش روزی چند بار و هر بار با علاقه و اشتیاق زیااااااااد انجامش میده و اصلا هم براش مهم نیست که من بیچاره چقد وقت باید بذارم دوباره جمعشون کنم. آخه عزیز من چی گم کردی تو این کمد؟؟؟!!!بگو تا من بهت بدمش که انقد واسم کار درست نکنی فدات شم!!! تازه فقط به کمد و لباسا ختم نمیشه که...خیلی چیزای دیگه هم هستن که از سرک کشیدنا و کنجکاوی های خانومی در امان نیستن...مثلا کیف من،کابینتهای آشپزخونه، حمام،جاکفشی و..... ( باباش در کابینتها و جاکفشی رو با کش بسته از دست خانومی ) فرشته کوچولوی من،میدونم وقتی بزرگ شدی و این پست رو خوندی کلی به این کارات میخندی... پس اینج...
10 مهر 1391

پیشرفت های گل من

پیشرفت های گل من تو 16 ماهگی توی این ماه لغات رو خیلی بهتر میگه.یعنی کلمه ای که میگه کامل میشه فهمید چیه. کم کم منو داره به عنوان مترجم مرخص میکنه توی این ماه کارتهای بَن بِن بُن مقدماتی رو با عسلم  شروع کردم روز اول اصلا همکاری نکرد و همش میخواست کارتها رو ازم بگیره و داغونشون کنه فقط 3.4 دقیقه شد که اسم کارتها رو بهش بگم. آب،گل،مو .هر سه تا کلمه رو قبلا بلد بود بگه اینجوری: آبببببه،گوووو،مووو. منم ناامید شدم.گفتم شاید زوده هنوز براش. فرداش حسابی منو شگفت زده کرد چون تا کارت آب رو روی میز دید خودش گفت ...
9 مهر 1391