عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

پیشرفتهای 17ماهگی نازدختر

پیشرفتهای خانوم خانوما در 18-17 ماهگی دیشب بعد از مدتها کارتهای بَن بِن بُن رو به ستایش نشون دادم.همشونو تند تند گفت،وقتی رسیدیم به کارت "پا" خودش گفت پا و منو شگفت زده کرد چون قبلا بلد نبود پا رو بگه و وقتی کارت پا رو نشونش میدادم پای خودشو میاورد بالا.قربون دخمل باهوشم برم. کارتهای بابا و مامان و نان(نــــُ نـــــُیی) رو هم بعد از من گفت   اسم میوه هایی که بهش یاد دادمو بلده و تا در یخچال باز میشه اسمشونو میگه.مثلا اَنّا(انار)،اَندو(انگور)،سی(سیب)،نانایی(نارنگی)،پاتوقا(پرتقال). نانایی و پاتوقا رو همین دیشب یاد گرفت که بگه.منم دیشب هی ذوق زده میشدم   به پیشی میگه پُتو!(با لبا...
19 آبان 1391

ما اومدییییییییییییم!

سلام به دوستای گلم بعد از چند روز غیبت بالاخره اومدیم قبلا گفته بودم که عروسی برادرمه و سرگرم کارای تموم نشدنی و البته شیرین عروسی هستم... دلیل این غیبت چند روزه ما هم عروسی و نداشتن وقت برای سرخاروندن من بود خداروشکر همه چیز عالی بود و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت.جای همگی خالی البته بماند که ستایش خانوم اون شب زیاد همکاری نکرد و با هیچ کس بغیر از منو خاله هاش دوست نبود حتی پیش باباییشم نرفت خداییش انجام کارای قبل از عروسی و خود عروسی و بعدش با وجود یه بچه کوچیک اونم از نوع شیطونش خیلی خیلی سخته و گاهی وقتا پیش اومد که من رسما کم میاوردم... دوست دارم از همینجا از مامان مهربون و خوا...
17 آبان 1391

ستایش جونم بهتره...

سلام خداروشکر حال ستایش جونم بهتر شده و کم کم ویروس سرماخوردگی داره دست از سر دختر نازم برمیداره.فقط ستایش یکم ضعیف شده که انشالا اونم تا چند روز دیگه بهتر میشه. ولی خیلی روزای سختی بودن.هم برای من و هم برای نازدختر.تاحالا اینجوری اذیت نشده بود طفلی. سختیش برای من جدا از ناراحتی هام از بی حالی و کسلی و شاد نبودن دخترکم،بیشتر از دارو نخوردن خانوم خانموما بود،مخصوصا قطره استامینوفن.چون ستایش تب داشت،این دارو از بقیه برام مهمتر بود که حتما بخوره ولی...بماند که نصفه شبا چه بساطی داشتیم با دخترکم سر همین قضیه... خداروشکر تموم شد.امیدوارم همه کوچولوها همیشه سالم و شاد باشن. حالا یکم از پیشرفت های نازدختر بگم: ...
6 آبان 1391

دخترک بی حال من زودتر خوب شو عزیزم...

این سومین پستیه که دارم درباره سرماخوردگی عزیزکم میذارم امروز دختر نازم اصلا حال و حوصله نداشت.این سرماخوردگی و ویروس لعنتی هر روز یجوری عروسکمو اذیت میکنن امروز از خواب که بیدار شد خیلی کسل بود و همش گریه کرد و بهونه گرفت و بغلم بود الانم بعداز کلی بی تابی خوابیده.هیچ وقت این موقع ها نمیخوابید ولی از بس گریه کرد و بی حال بود بچم خوابش برد   قبل از اینکه ستایش بخوابه بعد از مدتها کریرشو براش آوردم تا باهاش بازی کنه.یکم باهاش بازی کرد و تاتا (تاب تاب تاب بازی)خوند   منم ...
2 آبان 1391

سرماخوردگی دخترکم

سلام دیروز بعداز ظهر که ستایش خواب بود دیدم بچم خیلی سخت نفس میکشه و این سرما خوردگی داره بدجوری اذیتش میکنه.برای همین به همسری sms دادم که بیا ستایش رو ببریم دکتر.قرار شد من زنگ بزنم مطب دکتر ستایش و وقت بگیرم.اما دیدم تا همسری بیاد خونه ساعت شده 6 و با اون ترافیک وحشتناک نمیرسیم بریم.این شد که مجبور شدیم بریم یه درمانگاه شلوغ. بماند که چقد اونجا شلوغ بود و منتظر نشستیم و چقد ستایش کوچولوی ما شیطونی کرد.خب بچه که  نمیتونه مثل ما ساکت یه گوشه بشینه!این بود که منو باباش نوبتی دنبال خانوم خانوما بودیم. یا طبق معمول میرفت سراغ نی نی ها و میخواست نی نی های سرماخورده و بی حال رو نوازش کنه،یا از پله ها میخواست بره بالا و ...تازه ...
1 آبان 1391

17 ماهگی نفسم

نفسم 17 ماهگیت مبارک     17 ماه از روزی که آمدی گذشت... 17 ماه از روزی که دنیایم را رنگی و عاشقانه کردی گذشت... 17 ماه از بودنت و بودنم برایت گذشت... سال و  ماهگیت مبارک دختر کوچولوی من... خدایا 17 ماه از روزی که مرا لایق این عشق و لذت مادر بودن دانستی گذشت... ازتو میخواهم مرا لایق این نیز بدانی که فرشته ای که به امانت به من دادی را بتوانم با عشق پرورش دهم و شاهد به ثمر نشستنش باشم از تو میخواهم در همه حال پشت و پناه کودک من و همه کودکان دوست داشتنی زمین باشی ...
29 مهر 1391
1