27 ماهگی نفس کوچولو و پارک آب و آتش
اسراف میکنم در دوســــــت داشتنت
خدا
اسراف کنندگانِ عـــــــــــــاشق را دوست دارد
27 ماهگیت مبارک نفس کوچولوی من
پی نوشت 1:این عکس سن شمار وبلاگو ازش خوشم اومد گذاشتم
یکشنبه 3 شهریور 92-ادامه پست
خیلی وقت بود که دلم میخواست عزیزکمو ببریم پارک آب و آتش.
تو خیلی از وبلاگ ها عکساشو دیده بودم و تعریفشم خیلی شنیده بودم.مخصوصا بخاطر اون آب بازی و هیجانش که میدونستم ستایشم رو خیلی خیلی سر ذوق میاره
این شد که جمعه 2شهریور 92 منو عسلمو همسری رفتیم پارک آب و آتش
البته دیر رفتیم و هوا هم تاریک شده بود.
انصافا پارک قشنگ و عالی ای بود.شیک و پر هیجان.منکه حسابی از دیدن آب بازی بچه ها مخصوصا نازدخترم و هیجان همه از روشن شدن مشعل ها لذت بردم
چــــــــــقدرم شلوغ بود.تازه ساعت 11شب که ما داشتیم از پارک میومدیم بیرون هنوز خیلیا داشتن میرفتن داخل پارک
دوستان شاید مجبور بشید برای دیدن عکسای این پست خیلی به چشماتون فشار بیارید
خب تقصیر من نبود که.هوا تاریک شده بود و دوربینم بیشتر از این توان نداشت
دخملی ما اولش هیچ تمایلی به رفتن به محوطه آب بازی نداشت و محو روشن شدن مشعلها شده بود.
اما کم کم رفت جلو و دید بععععله چه خبـــــــره
این شد که آماده شد و رفت آب بازی
منم مث یه مامانِ مجهز و با فکر حوله و دمپایی و لباس و ...اینا برداشته بودم
نمیدونید چقدر عسلم لذت برد.بین بچه ها تقریبا از همه کوچیکتر بود و حسااابی با جیغ و خنده های از ته دل هیجانشو نشون میداد
شیطونکم داره فکر میکنه چطوری به نی نی نزدیکه بشه.من که همش استرس داشتم که نکنه چنگش بگیره
دخترکم قصد نداری به دوربین نگاه کنی وقتی مامان داره با ذوق و شوق عکس میگیره؟
وااای اینجا من مُردم از خنده...
آقاهه داشت با دوربین حرفه ایش از پسر کوچولوش عکس مینداخت،ستایش هم رفته بود چسبیده بود به پسر بچه
بــــــــــازم توپ دیده و تا چندتا شوت اساسی نکنه ول کن نیست
اینجا موقع برگشتن همسری اینطوری (البته همسری خوشتیپ تره هااا)
ستایش هم 20 بار بیشتر از پله ها رفت بالا پایین.منم
با اینکه کوتاه بود ولی شب خوبی بود.امیدوارم همسری به قولش وفا کنه و بازم بریم