عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

پارک و بازم عروسی

1392/4/15 17:52
811 بازدید
اشتراک گذاری

 ســـــلــــــام به دوستای خوبم و دخمل نـــــــــــازم

بابت این چند وقتی که نبودم شرمندۀ همتونمتو هفته قبل زیاد خونه نبودم و به نت دسترسی درست و حسابی هم نداشتم.فقط نصفه شبا بعد خوابیدن ستایش جوووونم با کلی خستگی با موبایل یه سر به وب دوستام میزدم و تو همون حال خوابم میبردزبان

یه موضوع پر استرس رو هم خداروشکر پشت سر گذاشتم که اگه شد تو یه پست رمزدار میذارم.واقعا آب شدم از استرس بخاطرشاوهشاید اگه خوندینش بهم حق بدید که چرا از وبلاگ و نت و... زده شده بودم و علاوه بر نداشتن وقت برای آپ کردن،حال وحوصله هم نداشتمزبان

حالا عکسای نفسمممم

3شنبه 11 تیر یه پارک نزدیک خونه و یه عالمه بازی

(دوست خوبم آناهیتاجووون لطف کرد و مارو به پارک بهشت و قرار وبلاگیِ اون روز دعوت کرد،ولـــــــی نشد که بریمافسوس)

وااای خدا مگه دخملی رضایت میداد از تاب بیاد پایین.یه عالمه بچه با حسرت نگاهش میکردنافسوس و اگه نزدیکش میشدن بلند میگفت " ای بـــابـــا...بـُــدووو(برو) "

خلاصه با دو سه تا از مامانا به زور پیادش کردیماوه

عشقم از بچه های بزرگتر کم نمیاره...

اون روز نمیدونم چرا دخترای بزرگتر از ستایشم دوست داشتن باهاش دوست بشن و دستشو بگیرن.هی به من میگفتن خاله دخترت با من دوست میشه؟تازه سر اینکه کی دستشو بگیره داشت دعواشون میشدخنده

منقلب بعداز خود راضی بعدشمژه بعدِ بعدشنیشخند چون راحت رفتم نشستم(البته حواسم بهشون بود و از دور مواظبشون بودم)

سر این سرسره تونلیه خییییلی بهشون خوش گذشت.چندتایی باهم میرفتن بالا و سُر میخوردن و کلی جیغ و خوشحالی...

عسلم عااااشق نگاه کردن به فواره هاستقلب

جمعه 14 تیر بازم عروسی بودیم و عسلم اصلا به خودشو و من استراحت نداد.همش بین خانومای رقصنده و لابلای جمعیت و دور میزها دنبالش بودم و بــــاز پادرد...تازه اینبار با اون کفشا روی سنگ باید دنبال شیطونک بودم و کلی هم باید مواظب بودم زمین نخورم.من که اصلا باغ تالارو واسه عروسی دوست ندارمقهر

دیشب به همسری گفتم خوش به حال مردا که مجبور نیستن کفش پاشنه بلند بپوشنابرو

من از اینکه ستایشم راوبط اجتماعیش خوبه و با همه میجوشه خیلی راضیم و اصلا از بچه هایی که گاها حتی از ستایش بزرگتر هم هستن و تا ستایش با مهربونی میره سمتشون،میترسن و عقب میکشن خوشم نمیاد.انگار اصلا تو اجتماع نیستن.

تازه تو جمع که باشیم بچه های بزرگتر که اجتماعی ترن میان و دوست دارن با دخملم بازی کنناز خود راضیمثل همین عکس...

قرار بود از دخملی عکس تکی بگیرم که اون 2تا شیطونک اومدن و کاسه کوزه منو بهم زدنچشمک

ستایش هم مثل پسره شروع کرد کفشاشو دربیاره...

ستایش و پدرجونقلب

بعدا نوشت:13تیر وبلاگ نویسی من و ثبت مجازی خاطرات مادارنه خودم و کودکانه های ستایش عزیزم 1ساله شد.به همین زودی 1سال از روزی که  خیلی ناوارد قدم به دنیای بزرگ نی نی وبلاگ گذاشتم،گذشت.

امیدوارم تا روزی که نوشتن وبلاگ رو ادامه میدم،فقط و فقط شادی ها و خوشی ها رو برای عزیزترینم ثبت کنم.به امید روزی که فرشته کوچولوم خودش شاهد اینهمه عشقی که برای نوشتن خاطراتش داشتم و دارم باشد.

 

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

بابایی
15 تیر 92 18:00
سلام
ستایش شما هم مثل ستایش ما خوشگله .... به وب ما سر بزنید


سلام،ممنون،حتما.
مهلا میر
15 تیر 92 18:43
سلام عزیزم دختر من تو مسابقه نینی ها شرکت کرده خوشحال میشم بهش رای بدی اینم عکسش http://www.niniweblog.com/images/festival92/484.jpg کد عکسش 484 شماره اس ام اس 20008080200
مامان آروین (مریم)
16 تیر 92 10:02
وای از دست بچه ها که تو خونه کلی تاب بازی میکنن و وقتی هم پارک میرن بازم تاب بازی .... به خاطر پیاده شدن از تاب چقدر گریه میکنن .........
سمانه جون خوبه هفته ای یکبار میری عروسی ... خوش بگذره !!!!


آره واقعا..انگار تو دنیاشون هیچ چیز نباید تمومی داشته باشه.
آره دیگه.ممنون دوستم.
محبوبه مامان الینا
16 تیر 92 14:04
سلام دوست جونمخیلی دلتنگتون بودم نت زدگی؟!!!استرس؟!!1شرمندگی؟!!!

ای بابا عزیزم باز ذهن مارو درگیر کردی آخه چرا اینقدر با حس کنجکاویه مارو به بازی میگیری
ای جون خوشم میاد ستایش جونم یلیه واسه خودش و به کسی باج نمیده مراحل تغییر قیافه ت خیلی باحال بود
اوووووووووف باغ تالار اونم با بچه و کفش پاشنه بلند ای جونم عزیزم هم خوشگلی هم مهربون و اجتماعی



سلاااام.نت زدگی که از همون استرسه بود.شرمندگی هم برای سر نزدن به دوستای خوبم.
همین دوستم...زیاد کنجکاو نشو.گفتم که شاید تو یه پست گفتم چه خبر بوده تا زیاد به بازی نگیرم حس کنجکاویتو
مررسی از تعریفات از دخملی دوستم
مامان آرینا مو فرفری
17 تیر 92 1:15
مرسی دوست گلم بابت تبریک تولد آرینا .


خواهش میکنم عزیزم
مامان نیایش
17 تیر 92 11:17
سلام . ستایش جون هم مثل نیایش ما عاشق تاب و پارکه . منم وقتی می برمش پارک باهزار زحمت باید پیاده اش کنم . تازه چنان مدوه که هیچ دونده ای به پاش نمی رسه . ستایش خوشگلم همیشه سالم و سلامت باشی عزیزم.


سلام.ممنون
برای نیایش گلی
محبوبه مامان الینا
17 تیر 92 18:31
یکسالگی وبلاگت رو تبریک میگم عزیزم انشااله 100سالگیش



ممنونم دوست خوبم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
18 تیر 92 3:31
سالگردوبلاگت مبااارک ستایش جونم همینطورتبریک به مامانیه مهربونت که دوست جون بنده هم هستن
ازبس دوست داشتنی هستی خب عسل خانوم واسه همین نی نی هاروبه طرف خودت میکشونی وای که مردم ازخنده ای بابا بدووو
آرمیتاهم ای بابا رویادگرفته همش میگه تازه نوچ نوچ هم میکنه
عزیییزم عکست توی عروسی وبغل پدرجون خیلی نازشده ایشالا عروسیه خودت نازدخترشیطون
ماشالا چقدرعروسی میرید میگم سمانه جون اینباریه کتونی بذارتوی کیفت برای بدوبدوکردن بپوشی که حداقل آسیب نبینی همه جاهم که تاریکه نمیبیننبین رقصنده هامیدویدی تصورش برام خیلی بامزه اس
همیشه به شادی وعروسی وپارک رفتن
راستی بازم اسممودیدم اینطوری شدم



مررررسی دوست مهربونِ مامان سمانه
وااای عززززیزمنچ نچ خییییلی بامزه بود
دیگه تموم شد عروسی ها.قبل ماه رمضان همه عجله دارن دیگه
وااای کتونی تو عروسیخیییلی خوشتیپ میشمااا.
نه بابا بین رقصنده ها نمیشه دوید که!هی مزاحم رقصشون میشدم چون وروجک از اینکه بین جمعیت گمش کنم ظاهرا خیلی خوشش میومد
از اینکه اینطوری شدی خوشم اومد.منم الان اینطوری شدم
مامان محمدرهام جون
18 تیر 92 11:50
سلام عزیزم

الان ذهن من موند ویه عالمه علامت سوال؟؟؟؟؟؟نمیدونی من کنجکاوم نصفه نگو خوووووووووو!!!!!!!!!!

ای جونم دخمل خوش زبون وشیرینپسرک منم با همه دوست میشه ومنم از روابط اجتماعی بالاش مسرورم

همیشه به عروسی وشادی باشید،یک ساله شدن وبتون هم مبارک


سلام دوست جون.
سعی میکنم کنجکاوی تونو در اسرع وقت برطرف کنم
قربون هر دوشون
مرررسی سمانه جون

مطهره
18 تیر 92 12:25
یک سالگی وبلاگت مبارک دوست جون

انشاا.. همیشه لحظه های شادو ثبت کنی


ممنون عزیزم
گلم بلاگفا برام باز نمیشه،بهتون سر زدم ولی موفق نشدم وبلاگتونو ببینم و بخونم
لیلا مامان پرنیا
18 تیر 92 13:31
عسلی من چقدر تو نازی معلومه همه بچه ها دوست دارن باهات بازی کنن دیگه
تو جایگاه عروس هم مثل ماه میمونی حتما از عروس اون شب نازتر بودی عسلم
خوش به حالتون سمانه جون ما اصلا عروسی نداریم اطرافمون هیچکس قصد ازدواج نداره
همیشه به گردش وعروسی خوش باشید دوستم


شما لطف داری خاله جووونم
اتفاقا دوروبر ما همه قبل از ماه رمضون واسه عروسی عجله داشتن
ممنون لیلاجووون
مامان بنیتا
22 تیر 92 2:50
سلام سمانه جون خوبی؟ امیدوارم مسایل استرس آور به کلی فراموشت شده باشن و دوباره پرانرژی برگردی
قربونه ستایش اجتماعی و خوش اخلاقم بشم که همه دوست دارن باهاش بازی کنن..عکسات تو بغل بچه ها خیلییییی بامزه شده
دوستم یکساله شدن وبلاگ گل دخترت هم مباررررک


سلام عزیزم.ممنون
خدانکنه گل ناز جونم.مرررسی از لطفت
رها مامان راستین
22 تیر 92 19:01
وای که چه خوشگل تاب بازی میکنی عزیزم خودت عروس بشی الهی


ممنون خالۀ مهربون
مامان روژینا
23 تیر 92 2:24
به به دخملمون کلی بهش خوش گذشته پارک و عروسی و ... همیشه به گردش و شادی دوستم
در ضمن چه خوب که ستایش می زاره تل رو سرش باشه روژینا که همون اول هر چی رو سرشه می کنه می ندازه اونور
راستی سمانه زود زود علت استرس تو بگو مردم از فضولی


ممنون بهارجون،شما هم همینطور.
آره میذاره ولی خب منم کلی باهاش کلنجار میرم و هی بر میداره و من لجبازتر دوباره میذارم
حاااالا بعدا میگم