دل نوشته
دل نوشتۀ مامان برای نازدختر
چقدر خوبه که تو زندگیت یه فرشته کوچولوی پاک و دوست داشتنی داشته باشی که به تمام لحظه هات رنگ شادی و نشاط بده...با خنده هاش بخندی و با گریه هاش دلت بگیره...با بازی باهاش غرق دنیای شاد کودکانه اش بشی و یادت بره چند سالته...
عروسک نازم:
دیشب وقتی تلاشم برای خوابیدنت روی پاهام بی ثمر موند و گذاشتمت تو رختخوابت،دست کوچولوتو اوردی جلوی دهانم و منم سر انگشتای نازتو بوسیدمو لذتی که از این کارم بردی رو به وضوح تو صورتت دیدم با اون لبخند ملیحی که زدی...
بعد دونه دونه انگشتای کوچولو و لطیف تو میذاشتی روی لبهام تا ببوسمشون و تو لذت ببری...
شاید هر کدوم از انگشتاتو 10 بار گذاشتی روی لبهام و منم هر بار با عشق بوسیدمشون...
مطمئن بودم تو اون حس عاشقانه ای که لابلای بوسه هام پنهون بود رو کاملا حس کرده بودی...
اینو از چشمات و شوقی که توشون بود فهمیدم عزیز دلم...
وقتی بعد از اون همه تکرار دیدم تو خسته نمیشی و دوست داری تا خود صبح ادامه بدی گفتم عسلم دیگه بسه باید بخوابی...
بعد از چند دقیقه انگشتتو بهم نشون دادی و با صدای نازت بهم میگی
" مامان سمانه این داله گِیه میکنه "...گفتم چرااا؟گفتی بوسش نَکَدی...
آخ که چقــــــــدر از این باهوش بودنت که زود یه راهی واسه اینکه کارتو ادامه بدی پیدا کردی خوشم اومد عزیزکم...بغلت کردم و حسااابی فشردمت به خودم تا این لحظه های ناب و تکرار نشدنی یادم نره...
یادم نره چقـــــــــــدر لحظه هامو با وجودت شیرین کردی فرشته کوچولوی من...
تو هستیِ منی دخترکم...معنی بودن منی...کاش انقدر زود بزرگ نشی دختر کوچولوی ناز من...دلم نمیخواد این روزای شیرین و دوست داشتنی کودکیت انقدر زود از دستم برن...
2 سال و 3 ماه و 20 روزه که شیرینی وجودت تمام زندگی مونو شیرین کرده دخترکم...
روزهای خوب کودکیت تمام روزهای خوب جوانی منو پر کرده از یه عطر خوشایند...
با تمام جوانی غرق میشم تو دنیای پاک کودکانه ات و پابه پای تو بازی میکنم...بالا و پایین میپرم...از ته دل میخندم و برای زمان هر چند کوتاه فراموش میکنم غم و غصه هایی که گاهی فکرشون منو از تو دور میکنه...همون غم و غصه هایی که گاهی انقدر غرق شون میشم که حتی حوصله دردونه عزیزم رو هم ندارم و میشم یه مامان بداخلاق و بی حوصله...تو هی دست منو میکشی برای اینکه هم بازیت بشم و منِ بی حوصله شونه خالی میکنم از شاد کردن خودم و خودت...
عزیزکم دوست دارم مامانو ببخشی که گاهی اوقات یادش میره باید برای تو شاد باشه...این طبیعت زندگی ما بزرگترهاست که فراموش میکنیم فرشته کوچولوهامون نمیتونن غم و غصه و گرفتگی حالمونو درک کنن...
اونا فقط و فقط از ما شادی و توجه و محبت میخوان...همین.
عزیزتر از جونم اینو بدون مامان برای شاد بودن تو هر کاری میکنه...از خودش و علایقش میگذره تا تو شاد باشی و کودکی کنی نفسم.
نمیگم همیشه خوبم...اما تمام تلاشم و فکر و ذکرم اینه که برای تو بهترین باشم...
خدایا کمکم کن برای تنها ثمره زندگیم کم نباشم و کم نگذارم...
خدایا کمکم کن برای ستایشم مادری لایق باشم...آمــــــــــین.
عــــــــــــــاشقتم نفس کوچولوم
پ.ن:عکس به دل نوشته ربطی نداره ولــــــــــــی مامان سمانه عااااشق اون شیطنتیه که تو چهره دخملی موج میزنه