28 ماهگی عسلم + یه عالمه عکس جامونده از شهریور92
برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست
خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست
هرچه خواهی آرزو کن،فصل فصل قصه هاست . .
عزیزکم
این سومین پاییزیه که وجود نازنینت کنارمونه...
سومین تابستون عمرت که با وجودت برامون گرمتر و دلچسب تر از قبل بود گذشت...
و حالا باز با اومدن ماه جدید از سال،یک ماه دیگه از عمرت گذشت و بزرگتر شدی...
عروسکم
2 سال و 4 ماهگیت مبارک
دوستان برای دیدن عکسهای نازدختر لطفا بیاید ادامه مطلب
این پست پر از عکس های جامونده از آخرین ماه تابستون 92 هستش.
باورم نمیشه یه فصل دیگه از سال هم گذشت و وارد سومین و دلگیرترین فصل سال شدیم.
کلا از پاییز خوشم نمیاد(با عرض معذرت از تمام دوستانی که متولد پاییزند و دوستش دارن
ظاهران تعدادشون هم کم نیست )چون هم غروب های غم انگیز و دلگیر داره هم هوا زود تاریک میشه
بگذریم...
بریم سراغ عکسای جامونده از یه دخمل شیطون
وقتی آدامسشو بین یه عالمه توپ گم میکنه
وقتی دخملی به پوشیدن لباسهای عجیب و غریب تو خونه اصرار داره
وقتی عسلم با مامان قهر میکنه
وقتی عزیزکم ول کنِ آبنبات چوبی نمیشه
وقتی منو نازدختر باز هم به فروشگاه دوست داشتنیِ بازی و اندیشه رفتیم
وقتی اینجا عسلِ مامان میگه "مامان کیتاب بردارم؟"
و مامان دوست دارد بغلش کند و فشارش دهد و یه عالمه ماچش کند
منم که حرف گوش کن
فکر کنم سری بعد این کاغذ رو از دست منو ستایش کنده باشن و خیال خودشونو راحت
کنن
عکسهای اوایل شهریور که رفته بودیم اصفهان عروسی دایی من
وقتی نازدخترم به گذاشتن دمپایی هایش کنار دیوار اصراااار دارد
وقتی در عالم کودکانه اش خرسی مریض شده و نفسم ناراحت این است که باید آمپول بزند
وقتی شیرینم تو عروسی از خودش با شیرینی حسابی پذیرایی میکند
وقتی لحظه ای از شیطنت غافل نمیشود
وقتی بااااز هم پای کیف و موبایل خاله افسانه در میان است...
وقتی نازگلم از خودش عکس میگیرد و مامان بعدا میبیند و کلی میخندد و قربون صدقه
دردونه اش میرود
وقتی عسلم تو آخرین شب تابستون با مامان و بابا برای خرید و بازی به فروشگاه میرود
وقتی دخملی به دلیل شباهت زیاااااد شامپوی ایرانی با شامپوی خودش اصراااار دارد که این شامپوی منه
نمیدونم چرا تولیدات داخل انقدر اصرار دارن به تقلید و شبیه سازی و کپی برداری از محصولات معروف خارجی...خلاقیت هم خوب چیزیه بخدا
عزززززیزم نمیدونم چرا اینبار انقدر از این بازیه ترسیده بود
انگار از کله این میمونه ترسیده بود و هی میگفت این چیهههههه؟
وقتی عسلم منتظر بستنیه و طاقت نمیاره و خودش یه نون برمیداره و....
ممنون از وقت و حوصله ای که گذاشتید