این روزهای منو نازدختر
سلــــــــــــام به دوستای خوبم
نمیدونم چرا این روزا اصلااااا حال و حوصله ندارم و زود خسته میشم
نه اینکه تو نت نیام،میام ولی حال و حوصلۀ آپ کردن و پست جدید گذاشتن رو نداشتم.بازم کلی عکس و حرف از ستایش جونم جمع شده که مجبورم بیشترشو تو همین پست بذارم،با خودم گفتم حالا که اومدم واسه پست جدید بذار همشو بذارم چون معلوم نیست این بی حوصلگی و کسلی کی دست از سرم برداره
نمیدونم،شایدم تاثیر این فصل غیر دوست داشتنی باشه...بی دلیل دلتنگم و گرفته...
لطفا بیاید ادامه مطلب
شنبه رفته بودیم عروسی(اول هفته) و ستایش خانوم طبق معمول هیچ قصدی
واسه اینکه یه دقیقه به من استراحت بده نداشت و دائم اینور و اونور منو دنبال خودش
میکشوند
آخرش مجبور شدم با این جمله "اگه نشینی پیشم زنگ میزنم به پدرجون که بیاد تو رو ببره خونه" یکم از اینور و اونور رفتن منصرفش کنم
عسلم بخاطر اینکه من اصلا تو خونه نوشابه بهش نمیدم تو عروسی حساااابی جبران کرد
و سر شام فقط یکم جوجه و یه عالمه نوشابه خورد
مثل اینکه بحث خوراکی های غیرمجاز داغه
خب اینم نتیجه داشتن یه مامانِ عشقِ چیپس و پفکه که همیشه تو کابینتا چندتا از اینا قایم کرده
حالا اینکه دخملی بلای من چطوری از تو کابینتی که درش با کش بسته شده اینو پیدا کرد و از خوشحالی جیغ کشید و "کوفک کوفک" سر داد بماند
صورتی محبوبشو نشوند پیش خودش و مشغول کوفک خوردن شد...تا اینکه آخرای خوردن این غیرمجازِ خوشمزه احساس کرد صورتی جان دلش کوفک میخواد و.....
نفس کوچولوم میشه بگی دقیقا چه خرابکاری ای داری میکنی؟
یه خرابکاری جدید...پاره کردن بند محافظ تختش
از اونجایی که خوشگل خانوم ما علاقه زیادی به مسواک یا به قول خوش "مساک" داره واقعا بساطی دارم با این قضیه...
فقط 1 دقیقه به من مهلت میده دندوناشو مسواک کنم...بعدش تا نیم ساعت منو اینطوری معطل نگه میداره که خودش مسواک بزنه...
انقدر مسواک بیچاره رو گاز زده که شده مثل مسواکی که 1ساله داره بکوب ازش کار میکشه...در حالی که یه هفته هم نیست خریدمش
عززززززیزم نمیدونم خسته شده بود که اینطوری رو زمین دراز کشید منم سریع ازش عکس
گرفتم
ولی تا دید دارم عکس میگیرم زود چشماشو بست و شیطنتش گل کرد عشق کوچولوی من
منم با دیدن این صحنه یاد عکسایی افتادم که شبیه این حالت بودن از سال قبل و 2سال
پیش
اولی ستایش عزیزم تو 28 ماهگی
دومی ستایش عزیزم تو 17 ماهگی
آخ که چقدر داره زود میگذره...
اینم خواب شیرینِ نازگلِ من
قربووووون نماز خوندنت برم عززززیزم
از بس این جمله رو بهش گفتم،وقتی میخوام نماز بخونم بهم میگه
"ای گوبونت برم نماز میخونی"
حجابت منو کشته عزززززیزم
دیشب وسایل درست کردن کاردستی که چند وقت پیش از فروشگاه بازی و اندیشه خریده بودم رو اوردم که با ستایش جونم کاردستی درست کنیم و سرگرم بشیم...
ولی عزیزکم فقط عاشق چسب ماتیکی شده بود و تا تونست دفترشو چسبی کرد.
منم که
وقتی دیدم تمام حواسش فقط به چسبه،بیخیال کاردستی شدم و گذاشتم واسه وقتی یکم بزرگتر شد.
شیطونکم امروز همش بهم میگفت "مامان سمانه بیا کادستی دُسه(درست)بِکنیم"
منم که میدونستم هدفش فقط دستیابی به چسب ماتیکیه میگفتم نـــــــــــــــــــــه
مرسی از حضورتون دوستای خوبم