29 ماهگی نفس کوچولوم
⁂❀حس بودنت قشنگ ترین حس دنیاست...
تو که باشی..
هر روز را....نه!
هر ثانیه را عشــ❤ ــــق است
با تو تک تک لحظه های عمرم پر است از عشـــ❤ ــــق ⁂❀
❤ 29 ماهگیت مبارک نازنینم ❤
شنبه 4 آبان 1392 - 3:23 نیمه شب
سه شنبه 7 آبان 1392
سلام عسلم
به همین زودی یک ماه دیگه هم گذشت و به دفتر عمرت یک برگ دیگه اضافه شد...
عزیزکم 29 ماهه شدی.خیلی زود داری بزرگ میشی دخترکم...این روزا خیلی خیلی دارن زود میگذرن...
این روزا وقتی بهت نگاه میکنم و یاد پارسال این موقع هات میفتم میبنم چقدر دختر کوچولوی شیرین من بزرگ شده...حرف زدنش،کارهاش،رفتارش،حتی موهاش...
عکسهای آبان پارسال رو که چند روز پیش نگاه میکردم دیدم چقدر هنوز موهات کم بودن،جوری که نمیشد بستشون.ولی حالا با اینکه هنوز حجم موهای قشنگت زیاد نیست ولی خیلی بلندتر شدن و قیافه تو دخترونه تر و نازتر از قبل کردن عسلم.
این روزا همون روزایی هستند که با مهارت تمام میتونی با جمله هایی که خودت میسازی و به موقع ازشون استفاده میکنی همه رو شگفت زده کنی و گاهی حتی مجبورم کنی به بقیه بگم باور کنید من یادش ندادم...
شاید تا چند سال پیش اگه یه کوچولویی جلوی من حرفای قلنبه میزد یا حرفی میزد که خیلی جالب و مختص همون حال و شرایط بود به اینکه پدر و مادرش یادش دادن شک میکردم،ولی حالا با داشتن کوچولوی شیرین زبونی مثل تو که گاهی خودم بخاطر اون قدرتت تو حرف زدن و جمله سازی های به موقعت و جواب های جالب و آنی که میدی کلی متجب میشم،میبینم نــــــــه!توانایی های یه بچه خیلی بیشتر از اون حدیه که ما تصور میکنیم...لزومی نداره بچه همون حرفایی رو به زبون بیاره که حتما یادش دادن...به این فکر کنیم که همین بچه استعداد و توانایی اینو داره که بتونه شرایط و حرفای دیگران رو بسنجه و بعد حرف بزنه...
خیلی وقته-شاید از بعدِ 2ساله شدنت- میتونی منو و دیگران رو با حرف زدن قشنگت وادار کنی فقط و فقط به تو توجه کنیم...سکوت کنیم تا تو حرف بزنی و لذت ببریم از شیرین زبونی هات و شکر کنیم خدای مهربونو بابت این لطف بزرگ...
نمیدونم کی این همه بزرگ شدی نفس کوچولوی من...
کی این همه قد کشیدی که دیگه حتی برای برداشتن لیوان آب از روی اپن به من نیازی نداری!
وقتی مادر باشی پر میشی از یه عالمه احساس عجیب و غریب و متضاد در کنار یه دنیا عشق مادرانه...
درست مثل حس همین حالایِ من که از تصور بزرگ شدن فرشته کوچولوم در آنِ واحد هم خوشحال میشم و یه حس شیرین مثل آب شدن قند ته دلم حس میکنم و هم دلتنگ میشم برای همه روزایی که کوچیک بودی و برای هر کاری یه من محتاج...دلتنگ میشم برای اون همه حسِ نیازت به من...به مادرت.
اینم چند تا عکس از ناز دخترِ 29 ماهه
این ساعت جایزۀ قرآن یا به قول خودت " گوگان " یاد گرفتن عزیزکمه.با چند بار خوندن من یاد گرفت سورۀتوحید رو خیییییلی بامزه حفظ کنه و بخونه
این دمپایی های بامزه رو خودش انتخاب کرد نازگلم.واااای منو خاله افسانه تو مغازه کلی خندیدیم به قیافۀ این دمپاییه ولی ستایش خیلی جدی اینو میخواست و حتی میخواست باهاشون بره تو خیابون
خییییلی دوستشون داره عسلم.تو خونه دائم تو پاشه
برام خیلی جالب بود با اینکه اصلا از این مدل دمپایی ها پاش نکرده بود،همون بار اول درست پوشیدشون باهوشِ من
عشق کوچولوی من داره برای عروسکش قصه میگه
چند وقته دارم سعی میکنم وقتی داره قصه تعریف میکنه صداشو ضبط کنم ولی هر بار متوجه میشه و گوشی رو ازم میگیره و کارم نصفه نیمه میمونه
خیلی بامزه همه قصه هایی که بلده رو قاطی با هم میگه
گردش هم میبردش
این روزا رورئک نازدختر شده ماشینش تو خونه و کلی به زحمت میره توش و درمیاد و لذت میبره.
تازه یه کارت هم برداشته و میگه این کارت سوختمه و مثلا میره ماشینش رو بنزین هم میزنه
عصری منو صدا کرده و میگه ببین چجوری نشستم تو ماشینم
اولین بار بود که بهم گفت "مامان عس(عکس) بگیر" و خودش ژست گرفت
خوب نشده عکسش ولــــــــــی خیلی دوستش دارم