کوتاه از این روزهای نازدختر
کوتاه از این روزهای نازدختر تو پست قبل گفته بودم که نفس کوچولوم(دیگه یاد گرفته بگه نفس کوچوئو بجای نمَس ) زیاد شیر پاستوریزه دوست نداره و من واقعا اینطوری میشم تا یه نصف لیوان بخوره. ولی دیروز که طبق معمول سر کمدش داشت کنکاش میکرد،یهو با شیشه شیر خشکش از اتاق اومد بیرون و مثل کسی که یه گنج پیدا کرده باشه کلی ذوق کرده بود و خوشحال بود و هی بهم میگفت مامان سمانه شیر...مامان سمانه شیر...من نی نیم خلاصه انقدر گفت و گفت...منم بهش گفتم شیر از یخچال بریزم توش میخوری؟چند لحظه مکث کرد و اینطوری بود بعدش گفت بِــیزی(بیضی نه هاااا بِــیزی به زبون خودش یعنی بریز) منم یکم ریختم تو شیشه ش.هرچند امیدی ندا...