درد دل
سلام دختر نازم
این روزا همه جا حرف زلزله ست.زلزله ای که خونه هارو ویرون کرد،مادر پدری رو داغدار بچه شون کرد و بچه
های کوچیکی به جا گذاشت که دیگه پدر یا مادرشونو نمیبینن و دیگه کسی رو ندارن که دست محبت به
سرشون بکشه و وقتی شیرین زبونی کردن محکم بغلشون کنه و بوسه بارونشون کنه...
دلم برای اون مادر داغدیده میسوزه که دیگه عزیزِ جونشونو نمیبینه.دلم براش میسوزه چون منم مادرم و
میدونم عشق به فرزند تمام قلبو روح آدمو پر میکنه...اشکام نمیذارن درست تایپ کنم...
خدایا خودت به همه هموطنام کمک کن...کمکشون کن تا بتونن این غم بزرگ رو فراموش کنن و با صبر این
روزای سخت رو پشت سر بذارن.هرچند میدونم این دلنوشته ها دردی ازشون دوا نمیکنه ولی دل خودم رو
قدری اروم میکنه...
قرار نبود بیام این پست رو بنویسم،ولی تو وبلاگ یه دوستی یه عکس از پسر کوچولویی که روحش پر
کشیده بود پیش خدا و بغل باباش بود دیدم ودلم به درد اومد...این شد که این پست نوشته شد.
دختر نازم میخوام وقتی بزرگ شدی بدونی که غم و اندوه و ناراحتی برای همه هست،مهم اینه که تو
یاد بگیری برای دلی که شکسته و غصه داره به فکر مرهم باشی...
دوستت دارم بیشتر از تمام دنیا...