شادی کودکانه نازدختر
ستایش در سرزمین عجایب پاساژ تیراژه
5شنبه با خاله افسانه به هوای خرید کردن رفتیم پاساژ تیراژه.البته من میدونستم با وجود شیطونکی مثل ستایش مثل همیشه دست خالی برمیگردم خونه و نمیتونم خرید کنم،مادرجون هم خیلی اصرار کرد که دخملی رو نبر و بذارش خونه هم خودتون اذیت میشید هم ستایش،ولـــــــــی ته دلم فقط و فقط به خاطر سرزمین عجایب و شاد شدن عزیزکم با خودم بردمش.حتی با اینکه یقین داشتم نمیتونم با وجودش چیزی بخرم.خوشحالم به ندای قلبم گوش دادم و دخملکمو با خودم بردم،چون مطمئن بودم با دیدن طبقه چهارم پاساژ و اسباب بازی ها و شنیدن جیغ های شاد بچه ها از بازی تو سرزمین عجایب،کلی ناراحت میشدم از اینکه چرا ستایش رو با خودم نیاوردم...
با وجود خستگی و ندیدن درست و حسابی مغازه ها و دست خالی برگشتن به خونه،از اینکه به ستایشم حسااابی خوش گذشت خیـــــــــلی خوشحال بودم.
دخترکم از اینکه هستی و با بودنت کودک درونم پا به پای تو غرق دنیایی پاک وشاد کودکانه میشه بی نهایت ممنونم.تمام خوشی و آرامش من در شادی و لذت تو از لحظه های کودکیت خلاصه میشه هستی من
خدارو شکر میکنم که نذاشتم این بازی رو تنهایی سوار بشی عسلم.اولش میخواستم تنها بشونمت،ولی وقتی دیدم هیچ حفاظ یا کمربندی نداره مسئولش بهم گفت خودت هم سوار شو!حالا چجوری جا شدم تو اون قوطی بمــــــــــاند
حدود 3-4 دقیقه هم مارو اون بالا نگه داشت تا بازم سوار کنه.خدایی اون بالا(ارتفاع 4طبقه) داشتم سکته میکردم از ترس.من ستایش
نمیدونم چرا انقدر ترسو شدم.قبلا ترن هوایی پارک ارم رو 2بار 2بار سوار میشدم ولی الان...
خاله افسانه یا به قول خودت آدوبیسی(امروز جمعه 24خرداد یاد گرفتی بگی هَبسانه ولی بازم میگی آدوبیسی)برات آبنبات خرید و منتظری بازش کنه
دور لبت از آبنباته قرمز شده و خودت خبر نداشتی،تا اینکه تو آینه یه مانتو فروشی تا خودتودیدی یهو گفتی هییییی و دستتو گذاشتی جلوی دهنتخییییلی کارت بامزه بود عززززیزم
این چه بازی مسخره ای بوووود
اینم کار نمیکرد و هی میزدی روش و میگفتی " باتی نداااااله(باتری نداره) "
داشتی تلاش میکردی توپا رو برداری خوشگلم
وااای عزززززیزم اون روز برای اولین بار خجالت کشیدیخییییلی بامزه بود رفتارت و من دلم میخواست بخولمت انقدر ناز شده بودی
اینم کلمات و جملات جدید شیطونک دوست داشتنی خودم:
منو ستایش داشتیم دور مبلا دنبال بازی یا به قول خانوم کوچولو " دنبازی "
میکردیم،به بابایی میگه " بابا بگیدِش "(بابا مامانو بگیر)
هر چیزی کار نمیکنه یا عسلم بلد نیست باهاش کار کنه میگه " ای بابا باتی نداله "
بیرون بودیم،یه نی نی لاک دستشو داشت به عسلم نشون میداد،ستایش دستاشو
نشون داد و گفت " من آک ندالم "
وقتی از بازی خسته میشه میگه " اَصَن بِل کن،خستم "(اصلا ول کن خسته ام)
بِکَشید = ببخشید
هیمان = لیوان
چبشام = کفشام(یادش بخیر پارسال که کوچولو موچولو بود به کفش میگفت "آتیش")
این چندتا عکس هم برای خرداد 91 وقتی دخمل کوچولوم تازه 1ساله شده بود
ببین چقدر گوگولی و بامزه بودی عسلم.
اون موقعها هرکی بهم میگفت دختره یا پسر؟من اینطوری میشدمو میگفتم از گوشواره هاش معلوم نیست؟!
ولی حالا که این عکسا رو میبینم با خودم میگم کم شبیه پسر نبودیاااا عشقم