عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

همه چیز از 25 ماهگی عسلم

1392/4/22 19:00
481 بازدید
اشتراک گذاری

 

1شنبه 16 تیر

 

امشب بابایی بعد از مدتها که کارش زیاد بود و شبها ساعت 1:30 میرسید خونه و تو خواب بودی،زود اومد خونه و بعد یه استراحت و شام،2تایی رفتید پارک.

اولش یکم از تنها شدنم و اینکه میتونم یکم برای خودم باشم خوشحال بودم،ولی یکم که گذشت انقدر دلم برات تنگ شد که نگووو.بدجوری هواتو کردم...به بابایی زنگ زدم که بگم بیاااید دیگه که صدای خوشحالتو شنیدم و فهمیدم حسااابی داره بهت در کنار بابایی خوش میگذره.

وقتی اومدید خونه و صداتو تو راه پله شنیدم انقدر خوشحال بودم که انگار چند روز بود ندیده بودمت.تا دیدمت بغلت کردمو یه عالمه از بوس های شیرینتو خوردم و محکم تو بغلم فشارت دادم عسلم

تو هم اعتراضی نکردی..حس کردم تو هم دلت برای من تنگ شده...

نفسم بابایی کارش یجوریه که خیلی کم پیش ماست و کم پیش میاد تورو ببره بیرون.برای همین منو تو دائم پیش همیم و خیییلی خیییلی بهم عادت کردیم.یه وقتایی که مجبورم بذارمت پیش مادرجون یا خاله ها و برم بیرون تمام مدت فکرم پیشته و همش دوست دارم زودتر برسم خونه.

امشب حس دلتنگی عجیبی داشتم...با اینکه کلی تو روز شیطونی کرده بودی و حسابی خسته م کرده بودی،ولی اون مدتی که نبودی از ته دل دلتنگت بودم شیرینم...انگار خیلی وقت بود ازت دورم...دلم بدجوری گرفت از نبودنت تو اون زمان کم...

فهمیدم که نه به یقین رسیدم من بدون تو نمیتونم باشم...تو نفسی برام...تو هوایی...تو عشقی...تو همه چیز منی و دلیل بودنمی عززززیزم.بی تو نمیخـــــــــــوام که باشم...

عسلم دوست دارم اینو بدونی بابایی یه مرد به تمام معناست.زحمتکش و فداکار.

آره همه باباها زحمتکشن ولی جنس این حس بابایی یه جنس دیگست...اینکه آدم از خودش بگذره برای اونایی که دوستشون داره کم نیست...

قدر بابایی رو بدون عزیزکم.

امشب وقتی بهم گفت 2تا پارک همون حوالی خونه برده بودت و تازه کلی هم تو رو بغل کرده و

پیاده روی کرده تا به پارک دومی برسه که بیشتر بهت خوش بگذره،تو دلم خداروشکر کردم بابت اینهمه مهربونیِ بابایی که با اون همه خستگی از کار زیاد،امشب باعث شد حسااابی بهت خوش بگذره.

باورم شد که عشق و محبت پدرانه اگه بالاتر از عشق مادرانه نباشه کمتر از اون هم نیست.

بارها و بارها به من ثابت شده منو تو فرشته کوچولو تمام زندگی و فکر و ذکر بابایی شدیم و گاهی حتی خودشو بخاطر ما فراموش کرده...

درسته بابایی بخاطر کارش زیاد کنامون نیست،ولی همون زمانهای کم هم تا جایی که بتونه کاری میکنه بهمون خوش بگذره.

عـــــــــــــــــــــاشقتیم بابایی مهربون

 

عسلم خیییلی شیرین زبونی..امروز دیدم موبایل اسباب بازیتو برداشتی و داری دقیقا مثل من با تلفن حرف میزنی و میخندی.

 

 

الووو..سناااان...شوما خوبی؟منووون...چه خَــبَـــدا؟چی؟چی؟ههههههه

 

 

اولش حواسم نبود که داری چیزایی که من به مادرجون تلفنی گفتم و میگی،یکم که دقت کردم دیدم داری مثل من میگی چه خبرا؟حتی من یجا به مادرجون گفتم چی چی نشنیدم،تو هم این چی چی رو یاد گرفتی و هی تکرار میکردی وبلند میخندیدی

ای شیطون بلا ادای منو درمیاریچشمک

 

یه فیلم تو گوشیم از بازی تو و دایی سعید داشتم که تازگیا تا میدیدیش گوشی رو پرت میکردی!!!منم پاکش کردم.فرداش هی دنبالش میگشتی و میگفتی " مامان سمانه..فیم..دایی..کووو؟ " منم گفتم پاکش کردم...یه نگاه ناراحت بهم انداختی و گفتی " با دَدی پااات "  یعنی با دستمال پاکش کردی؟!

و منتعجب خنده

 

شعر عروسک قشنگ من قرمز پوشیده رو خیلی دوست داری و بعضی جاهاشو باهام میخونی.بعضی وقتا هم تو حال خودتی و آروووم برای خودت میخونی و من یه عالمه ذوق میکنم از شعر خوندن نازت

 

 

عدوس..گَشنگِ من..اِمز پوشیده

تو دَخوابِ مخمَ..آبیش خوابیده

اِمبوز مان سمانه(مامان سمانه وقتی تند میگی) اَفته بازا اونو خَدیده

عدوسِ من..چشا با کن..بَختی که شب شد..آدا(لالا) کن

 

 

خیییلی ناز این شعرو میخونی عسلمقلببغل

 

این روزا درگیر از پوشک گرفتنت هستم عزیزم.من عجله ای برای اینکار نداشتم،یعنی راستش یکم تنبلیزبان و یکم هم استرس از سختی این کار باعث میشد هی پشت گوش بندازم و میگفتم حالا نه زوده.

تا اینکه 5شنبه صبح که از خواب بیدار شدیم و خواست پوشکتو عوض کنم دیدم ای داد بیداد چقدر پاهات سوخته...خییییلی دلم سوخت برات عزیزکمگریه

فکر کنم دندون جدید تو راه داشته باشی.چون چند وقتی بود که همش دستتو میکردی توی دهنت و کلافه بودی و یکم هم بیرون روی داشتی.

پارسال این موقع ها که 13 ماهت بود یادمه 1ماه تمام همین برنامه رو واسه 6تا دندونی که باهم قصد نمایان شدن رو داشتن،داشتیم و هم تو خیلی اذیت شدی هم من.

خلاصه اون روز کلا بجز بعدازظهر که بردمت پارک پوشکت نکردم و تمام وقتم رو با تو توی دستشویی گذروندمچشم

همکاریت خیییلی خوب بود عسلم.تا بهت میگفتم بریم جیش؟میگفتی آده.هربار بجز یکی دوبار هم واقعا جیش داشتی و من کلا اینجوری بودماز خود راضی ولـــــــــــی اینکه همش استرس اینو داشتم که نکنه...خیلی سخت بود و دوست داشتم پوشکت کنم تا راحت بشمزبان

الان هم بیشتر تایم روز بازی و پوشک نداری.راستش فکر نمیکردم انقدر راحت باشهمژهتو ذهنم ازش یه کابوس ساخته بودم.

باورم نمیشه دخمل کوشولوی من انقدر داره زود بزرگ میشه.یادمه روزی که به دنیا اومده بودی نه من نه مادرجون بلد نبودیم پوشکت کنیم و خانومی که همراه یکی از مامانا بود کمکم میکرد.چقــــــدر زود گذشتخیال باطل

اینم پوشکای نیو بُرن و کوچولوی عروسکم که خودش از کشوی کمدش پیداشون کردهقلب

و منو حسااابی یاد اون روزا انداخت...

 

 

 

اینم عکس دستبندی که برای تولدت گرفتیم و همش یادم میرفت عکسشو بذارم.خییییلی دوستش داری و وقتی دستت باشه هی نگاش میکنی و به بقیه میگی " بیبیــــن "

 

پارک - 5شنبه 20 تیر 92

 

 

 

 

آفتاب مسقیم روی تاب بود و خیلی هم هوا گرم بود.ولی اصلا حاضر نبودی پیاده بشی و

از اینکه هیچ بچه ای نبود که پیادت کنه خوشحال بودیخنده

 

 

 

 

نمیدونم چرا یهو از سُر خوردن ترسیدی و راضی نمیشدی بیای پایین خوشگلممتفکر

 

 

 

دوستت دارم عشــــــــــــــــــق کوچولوی من

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

محمدحسين***قهرمان كوچك***
22 تیر 92 18:33
سلام دوست خوبم.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم.به رایتون نیاز دارم
لطفا لطفا کد 343 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید.
ممنون.بهم خبر می دین که رای دادی یا نه؟

دوستتون دارم....منتظر راي تون هستم....

منم بهت راي دادم


عزیزم من با خط خودم رای دادم و دیگه نمیتونم
مامان محمدرهام جون
23 تیر 92 0:29
آخیییییییییییی شیرین زبونم چه مامانی رو بردی به خاطرات منم یه لحظه رفتم به گذشته،ممنون فرشته کوچولوستایش جونم قدرمامانت رو بدون که هرروز میبرتت پارک خدایی توی این گرما فقط عشق مامانت رو راهی میکنهبووووووووووس برای دوست گلم وفرشته نازش


میبینی چقدر داره زود میگذره سمانه جون
نه دوستم خجالتمون نده،هر روز که نه ولی بیشتر روزا رو میریم.
یه عالمه برای سمانه جون و گلپسرش
مامان محمدرهام جون
23 تیر 92 0:30
عزیزمممممممممممممم عکسی که من عاشقشم رو شرکت دادی واجب شد برم با خط همسری بهت رای بدم


یه دنیا تشکر بابت مهربونیت سمانه جون
مامان روژینا
23 تیر 92 2:17
سلااااااااااااام دوست جونم
الهی قربون این دخملت بشم خوب معلومه که یه لحظه هم نمی تونی ازش دور شی بس که شیرینه ولی واقعا ببین باباها چی می کشن که مجبورن همش از این فسقلیا دور باشن شوشوی منم روزی صد بار از اداره تماس می گیره و با روژِینا حرف می زنه
واااااااای سمانه شعر خوندنش چقدر بامزه بود حتما یه اسپند بریز ضعف کردم براش وووووووووووووی
وای به خدا چند روزه بد جوری فکر تو بودم همش می خواستم اس بدم و همین و بپرسم که ستایش و از پوشک و شیر گرفتی یا نه اتفاقا الان سن خوبیه اونایی که زودتر می خوان این کار و انجام بدن اذیت می شن ولی الان که ستایش بزرگتره و بهتر می فهمه کارت راحت تره موفق باشی دوستم


سلااام به دوست جون همیشه غایب.
خدا نکنه دوستم.قربون محبتت عززززیزم
چه جالب.اتفاقا وقتی اس میدی کلی خوشحال میشم اسمتو میبینم.میگم ببین کی اس داده...بهاااارجون
آره منم برای همین عجله نداشتم(فکر نکنی از تنبلی بوده ها)
مرررسی دوستم.روژیناجونو ببوس.
محبوبه مامان الینا
23 تیر 92 11:12
سمانه جون حس مادرانه تو خیلی قشنگ مینویسی و نوشته هاتو خیلی دوست دارم در مورد همسر مهربونت هم باهات کاملا موافقم و واقعا دستش درد نکنه که با وجود خستگی واسه خونواده ش کم نمیزارهخب دوستم تو هم باهاشون میرفتی که اونقدر دلتنگ نشی
ای جان ملوسک خوش زبون از مامانش تقلید میکنه
فیلم دایی سعید رو با دستما پاک کردی چرا خب؟
پوشک گیری الینارو هم بابام اینا استارت زدن و شکر خدا راحت بود اما خب سختیهای خاص خودشم داره
چه دستبند نازی چه دستهای تپلی و نازتری مبارکش باشه ای جان که پز دستبندشو میده به بقیهالینا هم همینطوره
پارک!!!اونم تو جز گرما!!!
ای جان چه خوشم گذشته بهش


شما لطف داری دوستم
اون شب انقدر وروجک خانوم شیطونی کرده بود و خستم کرده بود که همسری دلش برای من بیشتر سوخت تا ستایشاین شد که من نرفتم،یعنی نا نداشتم که برم
پس الینا جووون هم اهل پز دادنه
بعــــــله پارک تو جز گرما بخاطر دخملی.
مررررسی محبوبه جون که کامل خوندی
لیلا مامان پرنیا
23 تیر 92 11:47
وااااااااااااااااااااای ما مادرها چقدر عجیبیم منم یه وقتهایی میگم ای کاش پرنیا یه یک ساعتی سرش جایی گرم باشه تا نفس بکشم ولی تا ازم جدا میشه راه نفسم بسته میشه واون لحظه همش فکر میکنم اگه ازدواج کنه من چیکار کنمحالا انگار همین الان وقتشه
قربون شیرین زبون خودم برم که مثل هلو پوست کنده میمونه
خدا پدری مهربون رو هم براتون حفظ کنه وهمیشه سایشون پایدار باشهلطفا دیگه فیلم هایی که عسلم نگاه میکنه رو با دستمال پاک نکن
میبوسمتون هزارتا


آره واقعا
حالا کووو تا ازدواجشون!هرچند تا چشم رو هم بزنیم وقتش شده
قربون محبتت لیلاجووون
پرنیاجونو ببووووس.
مامان ساجده
23 تیر 92 14:06
سلام سمانه جونم
اي جانم منم دقيقا مثل شمام با اينكه خيلي وقتها كلافه ميشم ولي تا ميره بيرون انقدر دلم براش تنگ ميشه همش فكر ميكردم من اينجوريم چون خيلي احساسيم
اميدوارم هميشه در كنار هم خوب و خوش باشيد دوستم
اتفاقا منم چند وقته كه تو فكرمه متين رو از پوشك بگيرم دقيقا منم مثل شمام همش فكر ميكنم ي غول بزرگه چون منم دوست ندارم اذيت بشه
انشاالله منم از هفته ديگه شروع ميكنم دقيقا مثل درس خوندنه همش ميگم از شنبه شروع ميكنم ولي هنوز شنبه نرسيده
انشاالله كه ستايش جونم خيلي اذيت نشه و شما هم همينطوردوستم




سلام.چه خوب که هم حسیم و همدیگه رو درک میکنیم.
ممنون دوستم،همینطور شما.
پس شما هم هنوز شروع نکردینخود متین جون تا حالا نخواسته که دیگه پوشک نشه؟
برای ما اون شنبه هه زودتر رسید
مرررسی از همراهیت ساجده جون
مامان بنیتا
24 تیر 92 2:52
اول یک خسته نباشید می گم به بابای مهربون و فداکار ستایش جونم ...حسابی باید قدرشونو بدونی عروسک کوچولو

واقعا درکت می کنم سمانه جون چون منم همیشه با دخملی تنهام و گاهی که با باباش م ره بیرون دلم برای اومدنشش می تپه..

اگرچه اون حس آزادی رو هم دوست دارم !!

ای جونم به گل دخترمون که دیگه داره آماده می شه واسه دستشویی رفتنراستی عزیزم ستایش جونو از شیر گرفتی؟اونم باید پروژه سختی باشه





قربونه دوستای تپلیش که انقدر دستبند بهش می یاد..مبارکت باشه عسلممممم







ممنون عززززیزم

چقدر خوب که حس هامون نزدیک به همه و میتونیم همدیگه رو درک کنیم.

آره دیگه داریم کم کم با پوشک بای بای میکنیم

عزیزم ستایش شیر خودمو تا 8ماهگی خورد و بعدش دیگه شیرخشک میخورد.خیییلی وقته با می می بای بای کردهولی فکر کنم از پوشک گرفتن راحت تر باشه

مامان آروین (مریم)
24 تیر 92 8:18
1-ای وای من هم دقیقا همین حس شما رو دارم سمانه جون ، وقتی همون دو سه ساعتی که کنار آروین هستم ، اینقدر اذیت میکنه که به باباش میگم ببرش بیرون ، به محض اینکه بیرون میرن ، کلی دلم براشون تنگ میشه ........
2-از حرفت خیلی خوشم اومد ، معمولا باباها احساساتشون رو بیان نمیکنن در صورتیکه مهربونی هاشون کمتر از مامانها نیست ......
3-وای مردم از خنده بابت حرفهای پشت تلفنی ستایش جونی ،
4-دستبندش هم خیلی قشنگه ، مبارکش باشه
5-سمانه جون تو خونه پوشکش نکن و هر نیم ساعتی یکبار یادش بنداز که بره دستشوئی ، خودش دیگه عادت میکنه ......




پس تو این حس با همه مامانا مشترکیم.
مرسی از محبتت مریم جون که کامل خوندی
آره عزیزم،نیم ساعت که نه!هر ۲۰دقیقه یادش میندازم.یعنی بیشتر روز تو دستشویی به سر میبریم

یاسی خاله هیلدا
24 تیر 92 13:23
سمانه جون تبریک میگم که پروژه از پووشک گیری با موفقیت بوده ایشالا موفقیت های بعدی با ستایش جون خوش زبون
کاش بتونی یه فایل صوتی با موبایل از حرف زدنش ضبط کنی بذاری تو وبلاگ ما که میخونیم کلی لذت میبریم وقتی بشنویم دیگه فکر کنم بیام ستایشو بخووووووورم


ممنون یاسی جون،تا حالاش که خوب بوده،انشالا به زودی کامل با پوشک خداحافظی کنیم.
تو فکرش هستمقربونت برم مهربون
مرمر
25 تیر 92 21:46
قربون دستای خوشکلش که چقد لاک به دستش میاد


خدانکنه عزیزم،ممنون
مامان مهدیس و ملیسا
25 تیر 92 22:51
عزیزم خصوصی داری؟؟؟؟
محبوبه مامان الینا
26 تیر 92 9:07
سلام عزیزم بابت خصوصی چششششششششششم عزیزم حتما حتما


سلااام محبوبه جونم،یه دنیا تشکر از دوست خوبم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
26 تیر 92 14:50
موافقم دوستم واقعامنم همینطورم دلم میخوادکمی دوربشم اما اصلا تحملشم ندارم ..
خوبه که پدرودخترباهم رفتن پارک چه جالب واقعامنم بعضی وقتهادلم میسوزه برای همسری هایی مثل خودمون که انقدرتادیروقت سرکارن و ازخیلی چیزامیزنن تا ماراحت ترباشیم بخاطرهمین خیلی دلم میخواست بازم کارمیکردم تا انقدرحس بدی بهم دست نده حداقل بگم منم فعالیت دارم برای زندگیمون ولی خب چه میشه کردوظیفه مادری مهمتره (انگاردلم پربودا
وای خداباعینک داره تاب بازی میکنه میخوام بخورمشدستبندشم مبارک خیلی به دستش میادعزیییزم
وقتی عکس پوشک نوزادیشودیدم خیلی دلم یه جوری شدکاش منم نگه میداشتم
سمانه جونم آرزوی بهترین روزهارودرکنارهم براتون دارم عزیزم


مادریم دیگه دوستم،یکم عجیب غریب باشه احساستمون طبیعیه ظاهرا
منم همین حس شما رو دارم آناجون،ولی خب چاره ای نیست.خوشحالم اینجا راحتی و از دلت میگی
ممنون دوستم.
کاش نگه میداشتی(البته مال ما هم چون رو دستمون مونده بود و دیگه سایزش بهش نمیخورد،اجبارا یادگاری موند)
ممنون از آرزوی خوبت عزززیزم،منم همین آرزو رو برای شما دارم