شادی کودکانه
دختر نازم دیشب بعد از مدتها منو تو و بابایی رفتیم بیرون
هرچند دلم یه گردش دو نفره با بابایی رو خیلی وقته هوس کرده،ولی خب بازم از اون جایی که من مامان قانعی هستم میگم خوب بود و خوش گذشت
جای همگی خالی رفتیم یه معجون بستی توپ خوردیمتو هم که عاشق بستنی...
کلی هم تو پارک واسه خودت بدو بدو کردی.قربون قدمای لرزونت برم مامانی که دوست داری تند تند تاتی کنی
تازه گیر داده بودی میخواستی بری سمت استخر آب.خلاصه به زور از تو پارک آوردیمت بیرون
از وقتی یاد گرفتی تنهایی تاتی کنی خیلی دوست داشتم برات کفش سوتی بخرم،
ولی خیلی مدلای کمو بی ریختی بودن.تا اینکه دیشب تو یه مغازه دیدم یه مدل ای بگی نگی
قشنگ بود.منم به بابایی گفتم دیگه داره واسه اینکه کفش سوتی بپوشه باهاش تاتی کنه بزرگ میشه این شد که خریدیمش و همون جا پات کردیم
واااای نمیدونی چقد بامزه بود.وقتی تاتی میکردی دنبال صدای سوت میگشتی دولا میشدی
پاهاتو نگاه میکردی...خیلی ذوق کرده بودی فدات شم...منو بابایی هم مرده بودیم از خنده.یه جا هم تند تند راه میرفتی و با صدای سوت کفشات،نانای میکردی
خیلی بامزه بود کارات مامانی.کلی منوبابایی رو شاد کردی و خندوندیمون...
همه هم نگات میکردنو میخندیدنو قربون صدقت میرفتن
آخر شبم با گریه و شیون توی نازنازی کفشارو از پات درآوردمو شستمشون تا توی خونه باهاشون سرگرم بشی بلکه بذاری یکم به کارام برسم...
خداروشکر دیشب شب خوبی بود.بعد از مدتها منو بابایی کلی خندیدیم و شاد بودیم از شادی کودکانه عسلم...
عزیز دلم آرزو میکنم تموم لحظه های زندگیت پر از شادی و خوشی باشه