خاطره جمعه دخملکم
به نام خدا
امروز ظهر دایی سعید و ناهیدجون و خاله سعیده وخاله فرزانه اومدن خونمون.تو هم از دیدنشون کلی خوشحال شدی و ذوق کردی.کلی هم شیطونی کردی.از بغل خاله فرزانه پایین نمیومدی،گوشیشم داغون کردی!
چهارشنبه دایی سعید با ناهیدجون اومدن دنبال ما تا بریم خونه پدرجون.شبش هم با خله سعیده و خاله افسانه رفتیم بیرون چراغونی نیمه شعبان ببیینیم.توی نانازهم حسابی خوشحال بودی.کلی هم نی نی دیدی.
دیروز یعنی پنجشنبه یه اتفاق بد واست افتاد عسل مامان.تو عاشق تلفن خونه پدرجون اینایی،داشتی سسیمشو میکشیدی که باهاش بازی کنی یهو تلفن افتاد پایین.ینمیدونم چجوری خورده بود تو صورتت که پای چشمت زخم شد.الهی من فدات بشم
خدا خیلی بهمون رحم کرد که نخورده بود توی چشمای خوشگلت.پایین چشم راستت از دیروز تا حالا قرمزه مامانی هرکی میبیندت دلش کباب میشه نازگل مامان.
الان دایی سعید اینا رفتن.تو لالا کردی باباییم رفته بیرون.منم از فرصت استفاده کردمو خاطره امروزو واست نوشتم.