اولین های نازدخترم
اولین های نازدخترم
دختر عزیزم نمیدانم چرا امروز به یاد همه ی اولین های تو بودم...به یاد روزهایی که با کارهای
جدید و شیرینت دلم را حسابی غرق شادی میکردی و میدانستم برای تک تک کارهای شیرینت
از روز اول تا حال که 19 ماه و 17 روز داری هرچقدر خدای مهربانم را شکر کنم بازهم کم است...
از روزی که فهمیدم در وجودم یک دانه در حال جوانه زدن است و آن لحظه ای که فهمیدم این
غنچه ی هدیه خدا در دلم،یک دختر است_خدا میداند که چقدر از شنیدن این خبر خوشحال
شدیم_ تا بهار سال قبل که مثل یک گل زیباو دوست داشتنی شکفتی و قدم به زندگی من و
پدرت گذاشتی،تا به الان که دختری شیرین و ناز هستی،ناخواسته شده ای همه زندگی من و
بابا...همه بود و نبود ما و معنی و دلیل زنده بودن ما.
برای من هرگز فراموش شدنی نیستند اولین های فرشته ی کوچکم...
اولین آرام شدنهایت فقط در بغل من
.
.
.
.
و حالا اولین غذا خوردنت بدون کمک من
همه و همه برای همیشه ،تا لحظه ای که هستم در ذهنم حک شدند و از خاطرم نمیروند شیرینم
میدانم هنوز من و تو راه درازی در پیش داریم...تو برای بزرگتر شدن و بیشتر یاد گرفتن...من برای بیشتر غرق لذت شدن.
پی نوشت:تازگی ها ستایشم بدون کمک من میشینه و غذاشو میخوره.ریخت و پاش داره ولی جوری شده که بدون من میتونه بیشتر غذاشو بخوره و سیر بشه واین برای من خیلی لذت بخشه.
من میشینم و فقط نگاهش میکنم و باورم نمیشه نازدخترم چقدر بزرگ شده