عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

حال و هوای بهاریِِ منو ستایش

1392/2/14 18:08
412 بازدید
اشتراک گذاری

 

من عاشق بهارم...

سبزی و هوای لطیفش که نه سرده نه گرم رو خییییلی دوست دارم.دلم میخواد بهار بجای 3 ماه 6ماه بود.همیشه هم که انگار با عجله تر از بقیۀ فصلها میگذره و زود تموم میشه.کاش میتونستیم یه وقتایی زمانو متوقف کنیم یا حداقل جلوی اینهمه شتاب واسه گذشتن رو بگیریم...

دختر کوچولوی نازم سال جدید تا حالا که 45 روز ازش گذشته برامون خوب بوده،البته به غیر از اون روزای تلخ و سختِ آخر فروردین که حتی تحمل فکر کردن بهشونو ندارم و یادم که میفته غم دلم رو پر میکنه...

خداروشکر میکنم که الان مشکل برطرف شده و تو صحیح و سالمی گلِ من.

تو اون روزای سخت باورم شد که وقتی مادر باشی حتی یه درد کوچک فرزندت میتونه تو رو داغون کنه...حاضری جونتو بدی تا جگرگوشه ات درد نکشه...

تا قبل از وجودِ تو ذره ای از این حرفا رو نمیتونستم باور کنم...زیاد شنیده بودم از عشق مادرانه،ولی هیچ درکی از وسعت و عمقِ این عشقِ آسمونی نداشتم...

شاید تا قبل از اون اتفاق،زیاد به اینکه تو چقدر از قلب و روح منو مالِ خودت کردی دقیق نشده بودم...ولی حالا که نم نمک به 2ساله شدنِ عمر تو کوچولوی شیرینم و مادر شدنم نزدیک میشیم با تمام وجود اون عشق عمیق رو درک میکنم و یقین پیدا کردم بودنِ من به وجود تو بسته ست...نفسم این تعارف نیست...این یه اعتراف عاشقانه ست...

اینو بدون تو تمام قلبِ مامان سمانه ای

2شنبه 9اردیبهشت 8صبح با پدرجون مادرجون و ناهیدجون رفتیم مرکز طبی کودکان تا آزمایشی که دکترت برای مطمئن شدنمون برات نوشته بود رو بدیم.واااای که چه روز سختی بود.بهم گفته بودن که این آزمایش خون زیادی لازم داره.چقدر استرس داشتم...تا قبل از نوبتمون کلی اونجا داشتی با بچه های دیگه آتیش میسوزوندی و خبر نداشتی واسه چی اونجاییم.نوبت ما که شد و رفتیم تو تازه فهمیدی چه خبره و زدی زیر گریه .چقدر نگه داشتنت سخت بود...الــــــــــــهی فدای تو بشم که انقدر خون ازت گرفتنگریه

خییییلی گریه کردی عشقم.تازه بعده اونهمه خون باید ج ی ش میکردی و نمونه شو تحویل میدادیم...حالا مگه تو اون بیحالیت که هم برای ترس بود و هم برای دادن خون میشد که ج ی ش کنی...

یکی دوبار هم ج ی ش کردی یا خیییلی کم بود یا زود از کیسه نمونه خالی میشد تو پوشکت.تا ساعت 5بعدازظهر اونجا بودیم...خیییلی خیییلی خسته کننده بود.آخرشم نشد!قرار شد بیایم خونه تا 24ساعت بعد ببریم تحویل بدیم.کاش زودتر برمیگشتیم خونه...

اون شب بعد از یه عالمه اعصاب خردی من برای ج ی ش نکردن و بی حالیت،بالاخره ساعت 12:20 شب تو خواب ج ی ش کردی و من که با نا امیدی پوشکتو باز کردم ببینم خبری هست یا نه،کلــــــــی خوشحال شدم.خدایی تو این 2ساله هیچ وقت انقدر از ج ی ش کردنت خوشحال نشده بودمزبان

با پدرجون(بابایی اون شب کار داشت و نتونست بیاد)رفیتم بیمارستان و نمونه رو تحویل دادیم.

خوشحال بودم که این پروژه تموم شد و انگار یه کوه از رو شونه هام برداشته شده بوداوه

ولی وقتی دیدم ساعت 1نصفه شب اورژانس یه بیمارستان مخصوص کودکان انقدر شلوغه و بچه های مریض رو بغل پدر مادرای نگرانشون دیدم بغض گلومو گرفت و نزدیک بود گریه ام بگیره...

خدایـــــــــــــا خودت به داد دل اون پدر مادرا و بچه ها برس و شفاشون بده.

اون روزای سخت گذشتن عسلم،ولی یادم که میفته دلم میلرزه،قلبم میگیره و حالم بد میشه...

خداروشکر الان خوبِ خوبی و هیچ مشکلی نداری گلِ قشنگم.امیدوارم هیچ وقتِ هیچ وقت تلخی و سختیِ اون روزا رو تجربه نکنیم ستایشم.

 

 

حال و هوای این روزای منو عروسکم بهاریِ بهاریه...سبز و لطیف و خوب

قدر تک تک لحظه های سلامتی و شادی دخترکم رو میدونم و خدا میدونه که چقدر از دیدن عزیزکم که شاد و سرحاله خوشحال میشم.

حالا کاملا به این واقفم که سلامتی یه نعمت بزرگه...مخصوصا برای کوچولوها.چون شادی و سلامتی بچه ها،دلخوشی هر پدرو مادریه...

حال من هم خوبه چون میدونم دوستانی دارم که دعای خوبشون همراهِ منو نازدخترمه.دوستانی خوب و بهاری که هرچند مجازی اند ولی حضورشون و دلداری ها و روحیه دادن هاشون برایم بهترین دلیلِ دلگرمی و آرامش بود.

دوستتون دارم دوستانِ سبز و بهاریم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

یاسی خاله هیلدا
15 اردیبهشت 92 0:09
سلام سمانه جون خدا بد نده چی شده
میشه به منم رمز بدین
الهی طفلک ستایش
هیلدا هم ازمایش جیش داره هنوز نگرفته سمیه ازش ولی چند تا از مامانای وبلاگمون گفتن اگه همین جوری سرپا ازش بگیرین راحت تره تا این کیسه های ادرار

خاله منم بهارو خییییلی دوست دارم
با تاخیر روزتونم مبارک
ستایش جونو ببوسین ایشالا دیگه هیچ مریض نشه عزیزم



سلام یاسی جون.چیزی نیست خداروشکر.رمزو خصوصی گذاشتم برات.
وااای آزمایش ادرار خیییلی سخته با اون کیسه هااااگه بشه که سرپاش کنن که بهتره،ولی خب اینا هنوز خیلی کوچولوئن و نمیگن کی جیش دارن که ببریمشون سرپاشون کنیم
مرررسی عزیزم.هیلداجونو ببوس.
منا مامان امیرسام
15 اردیبهشت 92 1:59
عزززززیزم خوشحالم که حال و هواتون بهااریه بهاریه
انشاالله همیشه لباتون به خنده باز شه دوست خوبم
واای واقعا 45 روز از سال گذشت؟؟؟؟؟؟
قالب جدیدت هم خیلی خوجله ستایش کوچولو


مرررسی دوست خوبم.همچنین شما.
آره دیگه..منا منو به شک انداختی 2باره حساب کردمتازه الان شد 46 روز
ممنون عزیزم.
منا مامان امیرسام
15 اردیبهشت 92 2:04
عزیزم
زیاد دیدم که بچه ها تو ازمایشگاه جیش نمیکنند و معلومه که از ترسه .کاش همون اول میاومدید خونه تا اینقدر اذیت نمیشدید.
اما مهم اینه که مشکلی نبوده
خداروشکر که ستایش جونم حالش خوبه


هم ترس هم بی آبی بدنشون بعد خون دادن
آآآره بخدا...بیخود اونهمه اونجا موندیم و هم خودمونو عذاب دادیم هم ستایش و.
خداروشکر..
منا مامان امیرسام
15 اردیبهشت 92 2:05
برای دوست خوبم و دختر نازش.



قربون محبتت مناجونم.
برای شما
منا مامان امیرسام
15 اردیبهشت 92 2:40



محبوبه مامان الینا
15 اردیبهشت 92 7:22
این چند روز که نبودی همش منتظر همچین پستی بودم تا خیالم راحته راحت شه که حال نازدختر و مامان نازش خوبهخدا رو صد هزار مرتبه شکر که سلامتی ستایش جون برگشتواقعا چی کشیدی سمانه جون!!! با خط به خط خوندن پستت اشک تو چشام جمع شد عزیزمباز هم خدا رو هزاران مرتبه شکر


مرررسی محبوبه جونم بخاطر لطفی که به منو ستایش داری.
خداروشکر میکنم دوستای خوب و باوفایی مثل شما دارم.
الیناجونمو ببوس.
مامان آروین (مریم)
15 اردیبهشت 92 7:27
سلام سمانه جون
متنتون رو که خوندم قلبم سنگین شد ............. به هر حال خدا رو هزار مرتبه شکر که دختر نازت خوب شده و مشکلی نداره ........
الهی به حق علی اصغر امام حسین (ع) هیچ بچه ای مریض نشه و همیشه سلامت و شاد باشن ..... که سلامتی و شادی بچه ها بزرگترین آرزوی هر پدر و مادری هست ......... من هم به نوبه خودم به عنوان دوست شما و خاله ستایش جون 14 مرتبه برای سلامتیش آیه الکرسی نذر کردم و خوندم .......... امیدوارم آخرین پست از خاطرات ستایش جون باشه که اینجوری نوشته میشه ......


مریم عزیز بابت لطف و مهربونیت یه دنیا تشکر..مرسی که با محبتت دلگرمی میدی.
خدا گلپسرتو زیر سایه پدر مادر حفظ کنه.
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
15 اردیبهشت 92 14:56
سلاممممممممممممم دلم کلی تنگیده بود براتون.انقدر سرم شلوغ بود نمیتونستم بیام.فقط میومدم نظرا رو تایید میکردم و پست میذاشتمو میرفتم.
خدا رو شکر که ناز دخترمون مشکلی نداشته.
سمانه جون این کیسه ادرارا برای من خیلی راحت بود ولی نمیدونم چرا به هر کی میگم باور نمیکنه.البته الان چون ستایش جونم بزرگتر شده هوشیار تره متوجه میشه من آخرین بار روشا جونم یک ساله بود که آز ادرار دادم/
ایشالا همیشه سالم باشن که گذرمون به اینجور جاها نیفته.
عکسی که ازش گذاشتی خیلی بامزه است قربون اون چال لپش برم.


جات خالی بود الهه جون.
دقیقا تو همون حرفِ خودت جواب منم هستخب بچۀ 1ساله رو راحتتر میشه جلوی تحرکشو گرفت تا بچۀ 2ساله.ستایش جون از بس ماشالا ورجه ورجه میکرد که تا کیسه پر میشد سریع خالی میشد تو پوشک
ولی خداااایی آز ادرار با کیسه خیییلی سخته
آمــــــین برای دعای خوبت الهه جون.
مرسی از محبتت عزیزم.
مامان ساجده
15 اردیبهشت 92 15:25
سلام سمانه جون واقعا خوشحال شدم وقتی این پست رو خوندم خوشحالم از اینکه ستایش عزیز حالش خوب شده امیدوارم همیشه لباتون خندون باشه و حال و هواتون بهاری
برای ستایش عزیز


سلام ساجده جون.مرسی از محبتت دوست خوبم.
منم امیدوارم شما و متین جون همیشه دلتون شاد باشه.
بووووس برای متین جون.
مامان بنیتا
15 اردیبهشت 92 15:43
سمانه جون خوشحالم که همه چی بر وفق مراد و حال و هوای دلتون هم سبز و بهاریه عزیزم
اینو راست می گی انگار بهار خیلی عجله برای رفتن داره در عوضش این روزای زمستون چقدر کند می گذرن!
ایشالا دیگه هیچوقت ستایش جونم اووف نشه و همیشه سرحال و سلامت باشه عروسک کوچولو


ممنونم از محبتت گل نازجون.
آره شبهای زمستون که خیییلی کشدارو حوصله سر بَرَن
آمین.ممنون از دعای خوبت عزیزم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
15 اردیبهشت 92 18:43
سمانه جونم خیلی خوشحال شدم ازدیدن نوشته هات که بوی آرامش میده وامیدوارم این حس بهاریت همیشه پایدارباشه حتی توی سرمای زمستون
ستایش ِ گل خاله ندیده خیلی دوست دارم هم خودتو هم مامانتو همیشه تندرست وشادباشی درکنارباباومامان خوبت


ممنون که از خوشحالی من خوشحالی دوست خوبم.
ماهم خییییلی دوستتون داریم آناجونم.انشالا به زودی همدیگه رو میبینیم
لیلا مامان پرنیا
15 اردیبهشت 92 20:19
خدارو هزاران بار شکر میکنم که ستایش گلم از بلاها به دور موند امیدوارم دیگه هیچ وقت این روزها رو تجربه نکنی سمانه جون
امیدوارم همیشه حال وهوات بهاریه بهاری باشه


ممنون لیلاجون.منم امیدوارم بلا از همۀ کوچولوها دور باشه.
مرسی و همچنین شما.
مامان آنیسا
15 اردیبهشت 92 21:59
چه خوب که حال و هواتون بهاریه و همه چیز آروم و بر وفق مراد هست انشالا همیشه خوب و خوش و سلامت باشید دوست خوبم ببوس دختر کوچولوی نازتو عزیزم


ممنون بابت دعای خوبت عزیزم،من همین دعارو برای شما دارم.
بوووس برای آنیساجون.
مامان نوژاجوني
16 اردیبهشت 92 11:43
چقدر خوب كه گل دختري ديگه مشكلي نداره.ايشاله هميشه سالم وتندرست باشه


ممنون دوست خوبم.انشالا همۀ کوچولوها همیشه سلامت باشن.
مهسا مامان کیارش
16 اردیبهشت 92 12:28
سمانه جون چه خوب که ستایش جون صحیح و سالمه خدا رو شکر عزیزدلم همیشه خوش باشین تولد ستایش جون هم نزدیکه خانمی پیشاپیش تولد ستایش بهاری هم مبارک


ممنون از لطفت مهساجون.دوستتون دارم
محبوبه مامان الینا
16 اردیبهشت 92 21:24
دوووووووووست دارم


منم دوستتووون دارم یه عالمه محبوبه جونم
نازنین (مامان ثنا)
17 اردیبهشت 92 16:09
سلام عزیزم با خوندن پستت خیلی خوشحال شدم
آرزو میکنم ک همیشه ستایش گلم سالم و سرحال باشه تا مامان مهربونش رنگ غمو نبینه
انشالله روزگارتون همیشه بهاری


سلام دوست خوبم.ممنون بابت آرزوی خوبت عزیزم.
روزگار شما هم سبز و بهاری باشه انشالله.
مامان محدثه
21 اردیبهشت 92 1:17
ایشالله همیشه حال و هوای بهاری داشته باشید و شاد شاد باشیدبرای ستایش جون و مامان مهربونش


ممنون عزیزم.امیدوارم حال و هوای شما هم همیشه شاد و بهاری باشه.
برای محدثه کوچولو و مامان خوبش
سهیلا .دختر دایی
1 خرداد 92 0:19
تولدت پر از نور خوش اومدی ستاره / اگرچه از راه دور هیچ فایده ای نداره . . .
تولدت مبارککککککککککککککککککککک


قربونت برم عزیزم.مرررسی