عکسای تولد نفسم
تــــــــــــولــــــــــــــد 2 سالگی نـــــ ـــفـــــ ـــســـ ـــم
امروز 11 روز از دومین سالروز تولد عشق کوچولومون گذشت...میدونم تا چشم به هم بزنیم دختر کوچولوی نازمون میشه 3ساله..4ساله..20ساله... مثل همین 2ساله شدنت...خیلی زود بزرگ شدی عسلم.
امروز بالاخره وقت کردم که بیام و عکسای تولد خودمونی دخمل نازنازی رو بذارم.از شنبه هفته پیش که سرماخوردگیت شروع شد،تا همین دیروز جمعه اصلا حال و روز خوبی نداشتی...روزای سختی بودن.سرماخوردگیت هر روز شدیدتر میشد و تو هر روز کسل تر و بی حالتر میشدی.
تبت هم قطع نمیشد و آخر هم مجبور شدیم از ریه هات عکس بندازیم و آزمایش خون بدی.خلاصه که روزای خییییلی بدی بودن...امروز خداروشکر بهتری و اگه خدا بخواد کم کم این ویروس لعنتی داره دست از سرت برمیداره خوشگلم.
الان هم مثل فرشته ها خوابیدی و من یه پام تو آشپزخونه ست برای درست کردن سوپ و یه پام اینجا جلوی لپ تاپ که بالاخره با نزدیک 10 روز تاخیر بتونم عکسای تولدت رو بذارم.
اینو بگم که هربار که عکسا و فیلمای اون روز رو میبینم با خودم میگم محاله یادم بره اون لحظه ای که بالاخره کیک دوست داشتنی تو دیدی و از خوشحالی و ذوق بالا پایین پریدی و جیغ کشیدی...1ماه بود منتظر اون لحظه بودی...هر روز روزی 100 بار این جمله رو تکرار میکردی که "بابا..تِیت..بیگیره..سیتایش گااااز...سیبی!" یعنی بابا برای ستایش کیک بگیره ستایش گاز بزنه و سیبیل دربیاره!
که اینم برمیگرده به عکسایی که از جشن تولد 1سالگیت دیده بودی که با گاز زدن کیک،بالای لبت کاکایویی شده بود و حالا میگفتی سیبیل دراوردی...
خیییلی لحظه قشنگی بود..از ته دلت خوشحال بودی و دیگه یه لحظه هم از کیک عزیزت جدا نمیشدی
حتی اون شمع های کوچولو رو هم درمیاوردی و تهشونو که کیکی بودن لیس میزدی
بماند که چقدر تونستم کارایی رو که دوست نداشتی انجام بدی با همین ترفندِ بابا میخواد برات کیک بخره راضیت کنم که انجام بدی
ایدۀ کیک تولدت رو با دیدن عکس کیک تولدی که به شکل 1 بود گرفتم.پدرجون مهربون هم به دوستشون همونطور که میخواستم سفارش دادن(پدرجون خودشون یه قناد بازنشسته هستن)
قرار شد کیک به شکل 2 باشه با رنگ صورتی کمرنگ با 8تا قلب قرمز که حروف اسمتو به انگلیسی توش بنویسن که آخرشم آقای قناد بی حافظه قلبا رو خالی گذاشته بود
انقدر هول گاز زدن کیک و داشتی که یادت رفت شمع ها رو فوت کنی و مجبور شدیم چندبار روشنشون کنیم که عکس از فوت کردنِ شمع داشته باشی...
خلاصه روز پرماجرایی بود و با اینکه جشنمون جمع و جور بود ولی خیییلی بهمون خوش گذشت.دست همگی درد نکنه.
حالا بریم سراغ عکسها:
اینجا داری داد میزنی کیکمو بیارید
خب خوشگلم تازه اول جشنه یکم صبر کن...
چهرۀ ناامید دخملی
حیف از صحنه اوردن کیک نمیتونم عکسی بذارم
بالاخــــــــــــره به کیک رسیدی
خوشگل خانوم کیک تموم شد بسه
فــــــــــــــــوتـــــــــــــــــــــــــ
عاشق اون فشفشه ها شده بودی.ما هم چند بار برات روشن کردیم و کلی ذوق کردی
داری سوت میزنی
داری کیکی که زدی یه طرفشو ناکار کردی میبری
آخرشب حسابی خسته شده بودی،تو عکسا معلومه
پدرجون و نوه جونش
واااای من عااااشق این عکستون شدم
اینم عکسای محدود شده تولد ستایش جونم.
120 ساله بشی عسلم
پ ن.1:دوست داشتم عکسای بیشتری میذاشتم،ولی خب دیدم بخوام خیلی کاتشون کنم از ریخت میُفتن
پ ن.2:امروز 11 خرداد سالگرد عقد منو همسری هستش.7سال از بله گفتنِ من گذشتنمیدونم چه اصراری داشتیم وسط امتحانای خرداد جشن عقد بگیریم حالااایعنی همه ازمون شاکی بودناااا