زنبور کوچولو!!!
سلام دخمل نازم تو پست قبلی گفتم که قراره بریم اصفهان 4شنبه اخرشب منو تو و بابایی و دایی علی راه افتادیم و 6صبح 5شنبه رسیدیم اصفهان خونه پدرجون اینا.بماند که توی نازنازی چقد اون شب قبل از رفتن اذیت کردی و تا تونستی شیطونی کردی و منو حسابی خسته و کلافه کردی صبحم که رسیدیم چون تو ماشین بیشتر راهو لالا کرده بودی تا رسیدیم تو خونه و خاله ها و دایی سعیدو مامان جونو دیدی کلی براشون ذوق کردی و خواب کلا از سرت پرید آخرشم ساعت 9صبح بعد از کلی شیطونی لالا کردی (هربار که میریم اصفهان خونه پدرجون ستایش جونم کلی کار یا کلمه جدید یادمیگیره.فک کنم از خوشحالی ...
نویسنده :
❀ مامان سمانه ❀
2:44