فدای تو...
فدای دخترم بشم که بی اندازه شیرینو دوست داشتنیه و هر روز با یه کار جدیدو بامزه مامانی رو غافلگیر میکنه
این پست رو فقط برای این درست کردم تا کارهای شیرینتو توش ثبت کنم تا یادم نره چقد دوستت دارم تا یادم نره کارات چقد برام دوست داشتنیه...
(بعدا با کارای دیگه آپ میشه)
فدای دخترم بشم که عاشق پتو وپستونکشه و روزی چند بار باهاشون آرامش میگیره و شارژ
میشه و بدون اونا خوابش نمیبره.وقتایی که خیلی داره شیطونی میکنی و نمیدونم دیگه چجوری
باید آرومت کنم یهو یاد اونا میفتمو چقدم به دادم میرسن چون تا میگم ستایش پتوت کو؟خودتو سریع میرسونی بهشونو یه مدتی سرگرمی...
فدای دخترم بشم که عاشق کفشو دمپاییه و بهشون بی دلیل میگه "آتیش".منم عاشق این
آتیش گفتناتم.روزی چند بار دمپایی های من یا خودشو تو دستاش میکنه و دور خونه باهاشون 4دستوپا میره و هی میگه " آتیش آتیش"
(میدونم مامانی وقتی بزرگ بشی و بهت بگم به کفشو دمپایی میگفتی " آتیش" چقد خندت میگیره)
فدای دخترم بشم که عاشق توپه و بهش میگه "تی".یه تی کشیده مث این "تییییی" و هرجا
هم یه چیز گردی ببینه میگه "تی" و فک میکنه توپه.بازی های مورد علاقش با توپ اینه که بغلش
کنیم و توپاشو هی شوت کنیم و حق خسته شدنم نداریم.خودشم همینجور که 4دستوپا میره
توپاشو هل میده جلو تا برسه به ویترین،اونوقت توپشو عمدا هل میده زیر ویترین و دستاشو
میذاره روی لپاشو میگه "آآآآ" یعنی آخ.نمیدونم این کارو از کجا یاد گرفته ولی انقد خوردنی میشه وقتی این کارو میکنه که حد نداره دلم میخواد بگیرم تو بغلم فشارش بدم
فدای دخترم بشم که وقتی تلفن زنگ میخوره هی میگه "گو گو" نمیدونم منظورش چیه از گو گو
گفتن چون من هیچوقت بهش کلمه گوشی رو درباره تلفن نگفتم.ولی هرچی که هست
منظورش تلفنه.کلی هم با شیرین زبونی البته به زبون خودش با تلفن حرف میزنه که من فقط دوست دارم نگاش کنم
وقتی هم حرفاش تموم بشه گوشی بیچاره رو پرت میکنه یا میکوبدش زمین
فدای دخترم بشم که عاشق بیرون رفتنه و همش دوست داره بره دَ دَ.اصلا بیرون از در خونه
یعنی دَ دَ .وقتی هم که باباییش داره میره بیرون چقد خانومی گریه میکنه که چرا بابایی نبردتش دَ دَ
فدای دخترم بشم که واسه خودش نمازخون شده.خانومی میره سر کشو و جانماز منو میاره و
پهن میکنه و میخوابه رو زمینو مهرو بوس میکنه یعنی داره نماز میخونه.چقدم وقتی من نماز میخونم شیطونی میکنه و با جانماز بازی میکنه و تو سجده سوارم میشه
فدای دخترم بشم که کلی مهربونه.وقتی داره به به میخوره اگه کسی بهش بگه من من زودی به به شو میاره جلو ولی نمیده بخوره
فدای دخترم بشم که یه جورایی از پیشی میترسه.وقتی میگیم پیشی کو؟سرشو خیلی بامزه
میذاره رو شونه مون.خونه پدرجون که میریم تا میرسیم به حیاط هی با شدت میگه "آپوف آپوف"
که یعنی پیشی برو.یجورایی درکل از پیشی حساب میبره و اگه خیلی شیطونی کنه ناچارم که
فدای دخترم بشم که عاشق کابینتای آشپزخونه ست و روزی چندبار از پای اونا باید بیاریمش کنار تا چیزیو نشکنه.تازگی ها اسباب بازیهاش فنجونای توی کابینتن
چند روزیه دخترکم کلمه " بِچا " رو مث کلمه "بچه ها" تکرار میکنه.پیش خودم میگم شاید
منظورش بچه های همسایه هان که دارن تو راهرو بازی میکنن.آخه تا میگه"بِچا" منم میگم بچه ها کوشن؟ اونم به در نگاه میکنه
....و یه عالمه کارای شیرینو دوست داشتنی دیگه که هربار با انجامشون ستایش نازم منو غرق
لذت و خوشحالی میکنه و عاشقانه و مادرانه براش ذوق میکنم