عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

ماجرای واکسن نازدختر

1391/9/11 22:02
1,053 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوبمقلب

میخوام با کمی تاخیر ماجرای واکسن ستایش جونو بنویسم تا هم خاطره اش برای خودم و نازدختر بمونه و هم اینکه شاید به درد یه مامانی بخورهچشمک

روز 3شنبه 30 آبان بود که صبح زود بیدار شدم و ستایش جونو که خواب خواب بود رو آماده کردیم و به همراه مامان خوبم رفتیم مرکز بهداشت.از قبل میدونستم این واکسن مثل واکسن 1سالگی روزهای 1شنبه و 3شنبه تزریق میشه و اینکه برای این واکسن بهتره که صبح زود بریم چون زود فاسد میشه.

این بود که منو ستایش به سختی از رختخواب جدا شدیم و از خواب شیرین صبح دل کندیم(من عادت دارم شبها تا 4 بیدار باشم و به کارهای مورد علاقم که درطول روز خانوم خانوما نمیذاره بهشون برسم رسیدگی کنم.بعضی از دوستان میدونن شب زنده داری تو نی نی وبلاگ چقد خوبهچشمک)برای همینه که  بیدار شدن صبح زود برام سختهزبانخجالت

من از چند روز قبل خیلی استرس داشتم واسه این واکسن.اون روز هم با کلی استرس رفتماسترس

چند نفر جلوی ما بودن که همشون نی نی های کوچولو موچولو داشتن و هیچ کدوم واکسن 18 ماهگیشون نبود که ببینم چجوریه.من همش فکر میکردم به پاهای دخملی هم تزریق میشه ولی وقتی نوبتمون شد و رفتیم داخل مسولش بهم گفت آستینهای ستایش رو دربیارم!تازه دوزاریم افتاد که این واکسن به دستهای دخملی تزریق میشهزبانبه همراه قطره خوراکی فلج اطفال.

الهی بمیرم برا دخترم...چقد ترسیده بود.همش با ترس برمیگشت به خانومه نگاه میکردنگران

مامانم نشستن روی صندلی و ستایش رو بغل کردن و منم محکم دستاشو نگه داشتم...چقد برای من دردآور بود که دخترم تموم تلاششو میکرد خودشو نجات بده و با گریه شدید و لحن ملتمسانه ماما ماما میکرد اما من محکم گرفته بودمش و به بیشر شدن درد عزیزکم کمک میکردم...امــــــــــــــا چاره ای نبود دخترکم منو ببخش... 

فکر کنم گریه شدید ستایش بیشتر از ترس بود تا درد،چون واکسنهای قبلی با اینکه کوچکتر بود کمتر گریه کردsmile emoticon kolobok

تموم راه برگشت هم عزیزکم به من چسبیده بود و بغلم بود.وقتی اومدیم خونه خیلی سرحال بود و با خاله افسانه ش(به زبون خودش اَبی) بازی کرد و شیطونی های خودشو میکرد.منم خوشحال بودم.

بعدازظهر هم برای اینکه هوایی بخوره بردمش خونه دایی سعید و ناهید جون،اونجا هم خوب بود ولی عصر یهو دخترک پرجنب و جوش من ساکت شد و پتو پستونک عزیزشو بغل کرد و بیحال یجا نشست.فهمیدم که تازه عوارض واکسن داره خودشو نشون میده.....بـــــــــــــــــله نازدخترم تب کرده بودkran1k.gif   

راستی یادم رفت بگم که صبح قبل از رفتن قطره استامینوفن بهش داده بودم و هر 6ساعت تکرار کردم.جالب این بود که دقیقا نیم ساعت مونده به نوبت بعدی قطره،ستایشم بیحال میشد و بدنش داغ...kran1k.gif   

اون شب دلم از دیدن چهره بی حال دخترکم که نای تکون خوردن نداشت خیلی گرفت...   

نصفه شب هم دوباره با یه استرس که خوابش نپره و بیدار نشه بهش قطره رو دادم و صبح فرداش خداروشکر دیگه اثری از تب و بی حالی نبود ولی من ظهر هم قطره رو دادم چون مسافر بودیم و از ادامه تب نگران بودم.

این بود ماجرای واکسن 18 ماهگی دخمل مـــــــن

واکسن

واکسن

واکسن

بیحالی و تب از چهره عروسکم پیداست

واکسن

واکسن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

مامان ساجده
11 آذر 91 19:48
سلام سمانه جان در مورد واکسن چطور توی پاش نزدن
چون برای متین هم تو دستش زدن هم توی پاش برای همون بچم از پادرد همش گریه میکرد
علاوه بر اون قطره فلج اطفال هم بهش دادن


سلام عزیزم.راستش خیلی تو نت سرچ کردم که واقعا محل تزریقش کجاست ولی چیزی پیدا نکردم.فکر کنم دخترا به دست میزنن و برای پسرا به پا.
عزیزم قطره هم دادند،بعدا اضافه کردم.مرسی عزیزم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
11 آذر 91 21:30
الهی قربون اون لپای گل گلیت که صورتی شده
واای سمانه جون چطوری دستاشومحکم گرفتی وقتی میخوندم نفسم روحبس کرده بودم .آخه من بیشترازبچه هامیترسم اینه که درکش میکنم
ستایش جونم
قربونت برم رفت ایشالا تا۶سالگیت که برای مدرسه بزنی ، ماهم بخونیم وخوشحال شیم


خدا نکنه عزیزم.
سخت بود آناجون ولی خب مجبور بودمباورت نمیشه ولی دردشو خودمم حس کردم،انگار سوزن تو دست خودم زدند
آره دیگه تا 6سالگیش راحت شدیم
دُخـملـیـــــــــ شـکـلکـــــــــــــــــــ....㋛
11 آذر 91 23:09
ای دورت بگردم نبینمت دیگه این حال
دستور انجام شد عسیسم



مرررسی عزیزم
دُخـملـیـــــــــ شـکـلکـــــــــــــــــــ....㋛
11 آذر 91 23:10
ازم به دل نگیری هاااااااااولی بگراند وبتون نمیزاره آدم راحت بخونه.......از بگراندای متحرک استفاده نکنی بهتره...
اگه سایت بلد نیستی برات پیدا کنم؟؟؟؟؟؟؟/


نه عزیزم خیالت راحت.آخه تا حالا کسی بهم نگفته که اذیت میشه.
ممنون خانومی لازمم شد ازت میپرسم.
مونا مامان امیرسام
12 آذر 91 1:05
عزززیزم قربون لپهای گلگونت برم.اووخی کاملا معلومه حالش خوب نیست


خدانکنه دوست جون.آره دیگه شب سختی بود خداییش!
مونا مامان امیرسام
12 آذر 91 1:07
دوستم برای امیرسام هم توی پاش زدند.چه جالب.شاید چون دختر بوده؟؟؟؟؟؟؟/
به هرحال خداروشکر که مشکلی پیش نیومد پروسه عظیم واکسن ها به خیر و خوشی تموم شد.
بووووووووووس برای ستایش عزیزم


نمیدونم والا!واکسنم دخترونه پسرونه داره حتما
واقعا خداروشکر حالاحالاها راحتیم.
برای سام جونم
مامان بنیتا
12 آذر 91 1:13
خدارو شکر که به سلامتی این واکسن نازدخترمون هم تزریق شد..درمورد شب زنده داری هم باهات کاملا موافقم خیلی حال می ده بچه رو خواب کنی و به کارای مورد علاقت برسی


مرسی دوست خوبم.آره دیگه با خیال راحت زندگی میکنیم
نازنین (مامان ثنا)
12 آذر 91 2:03
الهی فدای ستایش گلی بشم من
چه لپات گل انداخته از تب خاله. ولی دیگه راحت شدی


خدا نکنه عزیزم.
برای ثنا جون
مونا مامان امیرسام
12 آذر 91 3:12
سلاام دوستم.من تو نت تحقیق کرده بودم و میدونستم بعضیها فقط به دست میزنند.
اما راستش دلیلش رو یادم نیست.خیلی باهوشم نه؟؟؟؟


مامان نیایش
12 آذر 91 9:48
سلام سمانه جون . خوش به حالت که این واکسن دختر گلت تموم شد من که از حالا دارم با استرس به روزی که می خوام واکسن نیایش رو بزنم فکر می کنم . الهی دورت بگردم ستایش جون چه لپش گل انداخته و دختر خوشگلمون خوشگلتر شده .


سلام دوست خوبم.آره واقعا راحت شدیم.نگران نباش عزیزم انشالا که واکسن نیایش جان هم راحت باشه و اذیت نشین.
مامان روژینا
12 آذر 91 13:17
واااااااااااای عزیزم نبینم بیحال باشی وروجکم در عوض حالا حالا ها واکسن نداری و هم خودت هم مامانی یه نفس راحت می کشید در ضمن سمانه جون ظاهرا تمامی مامانای نی نی وبلاگی شبا بیدارن من فکر می کردم خودم زرنگم نگو همه زرنگن اگه دوست داشتی تو نینی مدیا عضو شو شبا از حضورت با خبر بشیم عزیزززززززززم بووووووووووووووس برای این مامان و دخمل دوست داشتنی


آره عزیزم تا 6سالگیش راحت شدیم.چشم عزیزم اگه شد میام.
روژیناجونو ببوس
مامان ساجده
12 آذر 91 15:17
سلام عزیزم متین تو مسابقه نی نی های فشن شرکت کرده اگر به این ادرس برید و بهش رای بدید ممنون میشم با تشکر
کد عکس 0026
در ضمن ميتونيد به متين دو بار راي بديد
http://ninimod.niniweblog.com/



حتما عزیزم.
marjan
13 آذر 91 1:18
نازی ستایشی مواظب خودت باش
محبوبه مامان الینا
13 آذر 91 7:05
قربون اون لپای گل انداخت بشم اشکال نداره عزیزم عوضش تموم شد دیگه راحت شدی گل نازم


خدانکنه خاله محبوبه جون.آره دیگه راحت شدیم
مونا مامان امیرسام
13 آذر 91 7:55
سلاام دوستم ممنون از لطفت.
بووووووووووووس برای ستایش جونی


قابل دوست عزیزمو نداشت
مامان نوژاجوني
13 آذر 91 9:08
مباركش باشه.قربون لپاي قرمزت برم.عزيزم خوشحال شدم كه گفتي توپاش نميزنند.منم از الان براي واكسن نوژاجون استرس دارم آخه دلم نيمياد بيحال ببينمش.


ممنون عزیزم.امیدوارم واکسن نوژاجون راحت و بی دردسر باشه
آناهیتا مامانیه آرمیتا
13 آذر 91 17:21
ستایش جونم خاله ایشالا شماومامانی جونت هرچه زودترخوب بشی
سمانه جون مواظب خودتون باشیدبخور وشلغم یادتون نره خیلی موثره


مرسی خاله برای دعای خوبت.
چشم عزیزم حتما
مامان روژینا
14 آذر 91 2:15
سمانه جون امشب من نصف شبی عشقولانم گرفته ببوس نفسم و


مرررسی دوست جونم،شما هم روژینا گلمو ببوس
مامان نازی
14 آذر 91 11:41
سلام گلم.دخترم کیانا توی مسابقه شرکت کرده خوشحال میشم اگه رای بدید و امکان اینکه 2تا رای بدید وجود داره و کد عکس کیانا 57 و سایت مسابقه http://ninimod.niniweblog.com/post24.php


شرمنده عزیزم دوتا رای هامو دادم
الناز(مامان بنیا )
14 آذر 91 12:03
امان از واکسن ایشاله همیشه شاد باشی دخترممم


ممنون عزیزم.
مامان روژینا
14 آذر 91 20:06
سلام عزیزم ستایش جون رو تو مسابقه نی نی مدیا شرکت بده : www.blog.ninimedia.ir
یاسی خاله هیلدا
14 آذر 91 23:46
ای جوووووووونم بمیرم انقدر کم حاله بجم خدااااا پستونکشو کلی دلم برات غش رفت که عزیزم


خدانکنه خاله یاسی جون.بووووس برای خاله جون مهربون
♥ الهه مامان روشا جون♥
14 آذر 91 23:57
خدا رو شکر به خیر گذشت و قصه این واکسنا تا چند سالی واستون تموم شد.
جیگر خاله مبارکت باشه 18 ماهگیت و واکسنش.
قربون اون لپات که از تب قرمز شدن.
پستونکتم که معلومه معشوقته
سمانه جون من به خاطر واکسن روشا قیافم اینجوریه


آره واقعا خداروشکر که راحت شدیم حالاحالاها
مرررررسی خاله جونم.پتو پستونکم باهم عشقای من هستن خاله;-)
الهه جون نگران نباش،انشالا واکسن روشا جون راحت و بی دردسر باشه
مونا مامان امیرسام
15 آذر 91 0:56
سلااام دوست خوبم.
وااای من که از سرماخوردگی متنفرم.امیرسام هم تا امروزدقیقا 13 روزه که داره انتی بیوتیک میخوره.اه اه خیلی سخته اونم برای بچه ها.
امیدوارم خیلی خیلی زود حال دختر ناناست و خودت خوب بشه.بوووووس برای دوستم و دختر کوشولوی سرما خوردش


سلام موناجون.منم کلا از فصل سرما و سرماخوردگی متنفرم.
ای جانم!خداکنه کوچولوهامون زود خوب بشن و دیگه سرما نخورن.
مرسی دوست مهربونم.
مونا مامان امیرسام
15 آذر 91 4:24
قرررررربونت برم که تا صبح بیداری.
وبلاگ رو ریلود کردم دیدم 7 تا نظر جدید اومده.هنگ کردم.انگار همه گیر شده


خدانکنه عزیزم.
چه جالب!همه مامانا انگار معتاد نی نی وبلاگ شدن
مونا مامان امیرسام
15 آذر 91 4:25
ممنونم که جویای احوال ما هستی گلم.بهتره خدارو شکر.اما هنوز باید انتی بیوتیک بخوره.
ببوس گل دخترت رو


خداروشکر که بهتره گلپسر.
چشم،شما هم امیرسام جونو بماچ
آناهیتا مامانیه آرمیتا
15 آذر 91 7:13
سلام عزیزم.ایشالا که بهترید
دلمون تنگ شده برای ستایش گلی ومامان مهربونش


سلام آناجون.ممنون،بهتریم خداروشکر.ماهم دلمون برای شما دوستای خوبمون تنگ شده عزیزم
مامان آوينا
15 آذر 91 18:07
ستايش جون ديگه واكسنا تموم شدن ايشالا كه ديگه هيچ وقت چشماي نازت بيحال نباشن سمانه جون به منم گفتن كه هم به پا ميزنن هم به دست از همين حالا استرس دارم .خوشحال ميشم تبادل لينك داشته باشيم


مرسی خاله،دیگه حالاحالاها راحتم
استرس نداشته باش خانومی،انشالا که راحت باشه واکسن آویناجون.
چشم،لینکتون کردم
باران قلنبه
23 آذر 91 10:48
خصوصی داری قربونت برم


مرسی عزیزم