دعوت به...
طبق عادت هر شب بعد از خوابیدن عروسک شیطون و پرانرژی خونمون،داشتم به وبلاگ دوستان سر میزدم که تو وب دوست عزیزم آناهیتا جون مامان آرمیتا عسلی پست دعوت به مسابقه و نوشتن دلیل درست کردن وبلاگ برای کوچولومون رو دیدم که آناجون لطف کرده بود و منو به این مسابقه دعوت کرده بود.همچنین مامان بنیتا بخشایش عزیز.
نمیدونم از کجا شروع شده ولی به نظر من دلیل درست کردن یه وبلاگ و نوشتن خاطرات یه فرشته کوچولو برای همۀ مادرها یکسانه.کار جالبیه،فقط اصلا شبیه مسابقه نیست.نمیدونم چرا اسمشو گذاشتن مسابقه.
خرداد 91 زمانی که فرشته کوچولوم 1ساله شده یود،دقیق یادم نیست تو گوگل چه موضوعی رو سرچ میکردم که برای اولین بار با یه وبلاگ کودکانه آشنا شدم.شروع کردم به خوندن خاطرات اون دخترکوچولو از زبون مامانش.خیلی برام کار قشنگی بود که خاطرات دخترشون رو اینطور جاودانه کرده بودن،خیلی هم غصه خوردم که کاش این اتفاق زودتر افتاده بود و زودتر با وبلاگ نویسی آشنا میشدم...مشتاق شدم که من هم برای ستایش وبلاگ درست کنم تا بتونم دنیای کودکانۀ گل زیبام و مادرانۀ خودم رو به شکلی زیباتر از دفترخاطرات معمولی ثبت کنم.
هیچی از این کار نمیدونستم و فقط با راهنمایی های چندتا سایت تونستم یاد بگیرم.اوایل قصدم ساختن وب تو بلاگفا بود که بازهم اتفاقی با نی نی وبلاگ دوست داشتنی آشنا شدم.شروع کارم تیر 91 بود.زمانی که دختر کوچولوم تازه 13 ماهه شده بود.
به جرئت میتونم بگم نوشتن از خاطرات و کارهای ستایش عزیزم تو وبلاگش تا بحال از شیرین ترین کارهای عمرم بوده...
ثبت لحظه لحظۀ رشد میوۀ عمرم و پیدا کردن دوستانی عزیز،بهترین و شیرین ترین نتیجۀ یه اتفاق که منجر به درست شدن این وبلاگ شده برایم بوده.
مطمئن نیستم که این دفترچه خاطرات سالها دوام داشته باشد و خیلی هم امیدوار نیستم عمرش به روزی برسد که ستایش نازنینم خودش اینجا از خاطراتش بنویسد-چون من اینجا رو برای ثبت احساسات ناب مادرانۀ خودم که شاید فرداها یادم برود و شیرینی ها و سختی های عمر دخترم افتتاح کردم-فقط دوست دارم دخترکم بداند مادرش با عشق خاطرات کودکی اش را ثبت میکرد...
قانون این مسابقه اینه که 3نفر از دوستان رو دعوت کنیم.
سه دوست عزیزی که دعوت میکنم:
مامان بهار و روژینا ی عزیز(فندق مامان)
خاله یاسی و هیلدا ی عزیز(هیلدا پرنسس کوچولوی ما)
مامان نازنین و ثنا ی عزیز(ثنا دلبند مامان و بابا)