عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

دعوت به...

1391/11/21 3:21
1,059 بازدید
اشتراک گذاری

طبق عادت هر شب بعد از خوابیدن عروسک شیطون و پرانرژی خونمون،داشتم به وبلاگ دوستان سر میزدم که تو وب دوست عزیزم آناهیتا جون مامان آرمیتا عسلی پست دعوت به مسابقه و نوشتن دلیل درست کردن وبلاگ برای کوچولومون رو دیدم که آناجون لطف کرده بود و منو به این مسابقه دعوت کرده بود.همچنین مامان بنیتا بخشایش عزیز.

نمیدونم از کجا شروع شده ولی به نظر من دلیل درست کردن یه وبلاگ و نوشتن خاطرات یه فرشته کوچولو برای همۀ مادرها یکسانه.کار جالبیه،فقط اصلا شبیه مسابقه نیست.نمیدونم چرا اسمشو گذاشتن مسابقه.

خرداد 91 زمانی که فرشته کوچولوم 1ساله شده یود،دقیق یادم نیست تو گوگل چه موضوعی رو سرچ میکردم که برای اولین بار با یه وبلاگ کودکانه آشنا شدم.شروع کردم به خوندن خاطرات اون دخترکوچولو از زبون مامانش.خیلی برام کار قشنگی بود که خاطرات دخترشون رو اینطور جاودانه کرده بودن،خیلی هم غصه خوردم که کاش این اتفاق زودتر افتاده بود و زودتر با وبلاگ نویسی آشنا میشدم...مشتاق شدم که من هم برای ستایش وبلاگ درست کنم تا بتونم دنیای کودکانۀ گل زیبام و مادرانۀ خودم رو به شکلی زیباتر از دفترخاطرات معمولی ثبت کنم.

هیچی از این کار نمیدونستم و فقط با راهنمایی های چندتا سایت تونستم یاد بگیرم.اوایل قصدم ساختن وب تو بلاگفا بود که بازهم اتفاقی با نی نی وبلاگ دوست داشتنی آشنا شدم.شروع کارم تیر 91 بود.زمانی که دختر کوچولوم تازه 13 ماهه شده بود.

به جرئت میتونم بگم نوشتن از خاطرات و کارهای ستایش عزیزم تو وبلاگش تا بحال از شیرین ترین کارهای عمرم بوده...

ثبت لحظه لحظۀ رشد میوۀ عمرم و پیدا کردن دوستانی عزیز،بهترین و شیرین ترین نتیجۀ یه اتفاق که منجر به درست شدن این وبلاگ شده برایم بوده.

مطمئن نیستم که این دفترچه خاطرات سالها دوام داشته باشد و خیلی هم امیدوار نیستم عمرش  به روزی برسد که ستایش نازنینم خودش اینجا از خاطراتش بنویسد-چون من اینجا رو برای ثبت احساسات ناب مادرانۀ خودم که شاید فرداها یادم برود و شیرینی ها و سختی های عمر دخترم افتتاح کردم-فقط دوست دارم دخترکم بداند مادرش با сердечкоعشقсердечко خاطرات کودکی اش را ثبت میکرد...

قانون این مسابقه اینه که 3نفر از دوستان رو دعوت کنیم.

سه دوست عزیزی که دعوت میکنم:

пиксельный цветокمامان بهار و روژینا ی عزیز(فندق مامان)пиксельный цветок

пиксельный цветокخاله یاسی و هیلدا ی عزیز(هیلدا پرنسس کوچولوی ما)пиксельный цветок

пиксельный цветокمامان نازنین و ثنا ی عزیز(ثنا دلبند مامان و بابا)пиксельный цветок

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

آناهیتا مامانیه آرمیتا
21 بهمن 91 5:04
سمانه جون مثل همیشه نوشته هات به دلم نشست ولذت بردم
امادلم گرفت وقتی خوندم که نوشتی شایدسالهادوام نداشته باشه
دوستم تاهروقت من مینویسم توام بایدبنویسی


مرسی عزیزم،مثل همیشه به ما لطف داری.
خودمم همینطور...
محبوبه مامان الینا
21 بهمن 91 7:45
سلام سمانه جون آره متاسفانه عکسها حذف شده نمیدونم از کدوم سایت آپلودشون کنم دوباره


منم چون اینکارو نکردم بلد نیستم دوستم
مامان بنیتا
21 بهمن 91 13:41
خیلی زیبا نوشتی عزیزم


قربونت برم دوست جون شما قشنگ خوندی
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
22 بهمن 91 1:30
عزیزم امیدوارم سالیان سال با عشق خاطرات خوب و زیبای ستایش جونمو واسش ثبت کنی.


یه دنیا تشکر از آرزوی خوبت عزیزم،منم این آرزو رو برای شما و همه دوستان وبلاگیم دارم.
مونا مامان امیرسام
22 بهمن 91 1:49
سلام دوست خوبم.ستایش عزیزم خوبه؟
.در حال خونه تکونی بودم.
نمیدونم اینترنت چرا اینطوری شده.شاید بخاطر فرداس.
نمیشه کامنت بذاری.
اومدم یه خبر بدم .بازم میام دوستم


سلام موناجون.مرسی عزیزم خوبه.
چقد زود شروع کردی دوست جون زرنگ
مرسی که اومدی.
یاسی خاله هیلدا
22 بهمن 91 15:26
وای خاله سمانه مرسی راستش من تهران نبودم یه ساعته رسیدم مرسی حالا من باید چی کار کنم برای مسابقه خاله جون خیلی مرسی از دعوتتون
یاسی خاله هیلدا
22 بهمن 91 15:30
خاله فکر کنم 2 زاریم افتاد
یعنی منم باید یه پست تو وبلاگ بذارم و در مورد انگیزه تشکبل وبلاگم بنویسم بعد 3 نفر رو به جز شما دعوت کنم ؟


آره عزیزم درست فهمیدی
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
22 بهمن 91 23:01
خصوصی داری گلم


مرسی الهه جون