دختر بیست ماه و نیمۀ من
دختر نازم نیمۀ 20 ماهگی رو هم پشت سر گذاشت.
باورم نمیشه که روزها و ماه ها انقدر با عجله میان و میرن و گل زیبای من بزرگ و بزرگتر میشه.واقعا دلم میگیره از اینهمه عجله ی روزگار...دلم تنگ میشه واسه تک تک روزها و ماه هایی که گذشت و دختر کوچولوم پیش چشمم از یه موجود ظریف و ناتوان تبدیل شده به دختری شاداب و پر انرژی و شیطون و البته دوست داشتنی تر از قبل.
ستایشم حالا یه دختر کوچولوی بیست ماه و نیمه است با کلی شیطونی و شیرینی جدید.کارها،کلمات و شیطونی های بیست ماهگی عزیزترینم:
جالب ترین کاری که نازدخترم تو این ماه انجام داد و منو حسابی ذوق زده کرد "مامان شدنش" برای عروسکهاش بود.قبل از این ستایشم علاقه ای به بازی با عروسکهاش نداشت و فقط چند دقیقه ای باهاشون سرگرم میشد،ولی چند روزیه که دخترکم خیلی قشنگ و بامزه عروسکهاشو میاره میشونه روی مبل و با لیوان و قاشق خودش بهشون غذا میده(قاشق رو فشار میده تو دهنشون و میگه بَه بَه)،آب بهشون میده(سرشونو میکنه تو لیوان و میگه آبَه،جوری که اگه جون داشتن حتما خفه میشدن)،بغلشون میکنه(میگه بَبَل) و گاهی ریز ریز باهاشون حرف میزنه.انقدر دیدن این صحنه ها برای من لذت بخشه که دوست دارم همه کارهامو رها کنم بشینم دختر نازم رو که برای عروسکهاش مادری میکنه رو تماشا کنم.
عروسکهای رها شدۀ ستایش وقتی از مامان شدن براشون خسته شده
دخترکم تو این ماه علاقه عجیبی به تمیزکردن خونه پیدا کرده،قبلا هم این کارا رو میکرد،ولی این ماه خیلی بیشتر این کارا رو میکنه،جوری که وقتی شیشه پاککن و دستمال رو دست من میبینه انگار که من وسایلش رو برداشتم اعتراض میکنه و ازم میگیره و من باید منتظر بشینم تا گردگیری خانوم تموم بشه و بده به من.
پریشب خانوم گل حین گردگیری به این نتیجه رسید که شیشه پاککن رو خالی کنه کف آشپزخونه خونه تمیزتر میشه
جارو برقی هم دیگه بدتر...یه عالمه وقت باید روشن دست خانوم خانوما باشه و زمین و واسم جارو بزنه،تازه اگه وسطش خواست بره سراغ یه کار دیگه،من نباید به جارو دست بزنم یا حتی خاموشش کنم.آخرشم با گریه ی دخملی جارو میکشم.
تازگی ها عاشق سرسره بازی روی مبلها شده و خودشو از روی مبلها سر میده پایین و با یه خنده ی از ته دل میگه "توووسییی"(همون سرسره به زبون ستایش)
بستنی خوردن هم که کار ثابت هر روز این ماه نازدختر شده و البته درگیری من با ستایش برای اینکه همون یه دونه بسسسسسه
تو این ماه ستایش روزی 2 یا 3 بار لباسای بیرونشو از تو کمد میاره و میندازه تو ماشین لباسشویی،بعدا اگه تو کمد پیداشون نکنم باید برم تو ماشین پیدا شون کنم
تو این ماه موفق شد چسب های در فریزر و جاپودری ماشین لباسشویی رو بکنه و به کاراش برسه!منم(بعلــــــــه فریزر و جاپودری ماشین لباسشویی خونه ما از دست یه وروجک که دایم درشو باز میکرد چسب داشت)
تو این ماه عروسکم یاد گرفت آگاهانه و خیلی بجا از کلمه "نه" استفاده کنه.مثلا بهش میگم آب میخوای؟ خیلی خوشگل و ناز میگه "نَـــــــــــــه"
یا مثلا اگه بدونه یه کاری رو نباید بکنه به من نگاه میکنه و با لحن سوالی میگه "نَـــــــــــــــــه؟"
و عجیب ترین و بامزه ترین کار این ماه ستایش جون این بود که اسم خودشو یاد گرفته میگه.
البته به زبون خودش.قبل از اینکه بگم به اسم خودش چی میگه باید بگم که دخترکم حرف "سین" رو نمیتونه اول کلمه ای بیاره و به جاش یا از "ت" استفاده میکنه یا از "چ".(مامانم که میگن بچه تا 2سالگی نمیتونه حرف "س" رو اول کلمه ای بیاره)و حالا با این مقدمه باید بگم که اگه از ستایش بپرسیم اسمت چیه یا بگو ستایش میگه "توووتی"
خیلی برام عجیبه که آخه چرا توووتی!!!ولی خب بچه ست دیگه...
خلاصه که حسابی شیرین و عزیزتر از قبل دلبری میکنه نفسم
سن ستایش موقع گذاشتن این پست: