خاطرۀ نوروز 92-اولین پست نود و دویی
سلام به عشق کوچولوم و همۀ دوستای خوبم.امیدوارم تعطیلات به همتون خوش گذشته باشه و سال جدید رو تا حالا به خوبی و خوشی سپری کرده باشید.
امسال دومین عیدی بود که عشق کوچولومون کنارمون بود و با حضورش بهارمون رو سبزتر از قبل کرد.خدارو شاکرم برای داشتن این هدیۀ بهاری.
روز سال تحویل نازدخترمون مثل پارسال موقع تحویل سال خواب ناز بود و هرچقدر تلاش کردم که بیدار باشه نشد.
خاطره جالبمون از روز عید این بود که چون چند ماه پیش برای ستایش کفش خریده بودم و یکی دوبار بیشتر پاش نکرده بود بابت کفش خیالم راحت بود و تو اون شلوغی شب عید دنبال کفش برای نازدختر نبودم.روز عید وقتی داشتم لباسای ستایش رو تنش میکردم که بریم عید دیدنی به کفشا که رسیدم دیدم ای دل غافل کفشا برای پاهاش کوچیک شدنمجبور شدیم روز عید بریم دنبال خرید کفشحالا چرا اون فروشنده روز عید مغازه رو تعطیل نکرده بود احتمالا کار خدا بوده
جمعه 2فروردین هم رفتیم اصفهان و 5شنبه 15 هم برگشتیم.بیشتر ویلای پدرجون تو همون روستایی بودیم که حدودا یک ساعت تا اصفهان فاصله داره.هر روز هم میرفتیم بیرون تو باغها و جنگل و گردش تو خود اصفهان.خلاصه تعطیلات خوبی بود.به ستایش عزیزم که خیییییلی خوش گذشت چون همش در حال رفتن به دَدَ بود و از رفتن به باغها و بازی کردن و سنگ انداختن تو رودخونه و ....کلا از بودن تو جمع پدرجون و مادرجون و دایی ها و خاله ها و عموها حسابی لذت برد.
اِنقدر تو این دو هفته ستایشم به بیرون رفتن و آزادانه دویدن و بازی کردن عادت کرده بود که همه به من میگفتن خدا به دادت برسه وقتی برگردی تو اون آپارتمان کوچیک...خدایی این دو سه روزه که برگشتیم عزیزکم اذیت نکرده ولی دلم براش میسوزه که از اون همه راحتی و آزادی جدا شد
عزیزکم عاشق سنگ انداختن تو آب شده بود
روز عید بینی نفسم با ناخن خودم زخمی شدخدا میدونه چقدر با دیدن زخمش ناراحت میشدم و عذاب وجدان میگرفتمعروسکم مامانو ببخش..
دخترکم همش میخواست تو حیاط باشه و خودش یاد گرفته بود درو باز کنه بره تو حیاط
اون قالیچه هم مادرجون برای اینکه پاهای کوچولوی نوه اش روی سرامیک یخ نکنه اونجا پهن کردن.
مگر اینکه یکی از آهنگای مورد علاقۀ نازدختر پخش میشد که رضایت میداد بشینه و به خودشو ما استراحت بده
از اونجاییکه ستایش جونم عـــــــــــــــــــاشق کفش و دمپایی و اینجور چیزاست،ناهیدجون براش یه پاپوش خوشگل هدیه اورد.ستایش هم از خوشحالی تا موقع خواب از پاش درنیاورد و حتی تو حیاط هم با همونا میخواست بره
روز 14 فروردین هم رفتیم اصفهان که تقریبا خلوت شده بود رو بگردیم.اول رفتیم میدان امام و عالی قاپو،بعد پل خواجو(چون زاینده رود خشک بود و حال ما از دیدن بی آبی و خشکی اونجا گرفته شد دیگه سی سه پل نرفتیم.واقعا دیدن پل خواجو و سی سه پل بدون آب خییییلی ناراحت کننده ست...) بعد هم رفتیم کوه صفه و تا آخرشب اونجا بودیم.خییییلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به ستایش که تو پل خواجو از دیدن اونهمه بیابون! ذوق زده شده بود و برای خودش بدو بدو میکردو چند نفری دنبالش بودیم
گشت و گذار تنهایی تو بازارچه میدان امام
نازدخترم از دیدن اسبا هم متعجب بود و هم ذوق زده
چی برمیداااااری خوشگل خانووووووووووم؟
عروسکم تا توپ رو دید رفت با پسرا فوتبال بزنه
بعدشم خسته شد و نشست نفسی تازه کنه
تازه تو میدون امام فروشندگی هم کرد
فکر کنم تنها کسی که از بی آبی وخشکی پل خواجو اون روز خوشحال بود ستایش بود.اصلا نمیشد کنترلش کرد
این عکسو هروقت نگاه میکنم خندم میگیرههمسری اینجا غیرتی شده بود چون چندتا آدم بیکار بلند بلند شروع کردن جلوی خواهرام آواز خوندن و مسخره بازی...
منو ستایش تو چه حال و هوایی،همسری تو چه حالی
عکسا زیاد بودن ولی نخواستم این پست خیلی هم طولانی بشه.
این عید هم با همۀ خوشی ها و خاطره ها گذشت و تا چشم به هم بزنیم یه عید دیگه و سال دیگه تو راهه.از خدا میخوام که تا آخرین لحظه های این سال جدید زندگی مون پر از خوشی و شادی باشه در کنار تندرستی و سلامتی.امیدوارم هممون به آرزوهایی که لحظۀ تحویل سال کردیم برسیم.
پ.ن:3فروردین امیرسام عزیزم دوست خوب وبلاگی مون دوساله شد.دوست دارم از همینجا با اینکه خیلی دیر شده دوساله شدن امیرسام عزیزم رو تبریک بگم.امیدوارم 120ساله بشی امیرسامِ دوست داشتنی.
منای عزیزم دومین سالروز مادر شدنت مبارک