همه چیز از 22ماهگی عسلم
این ماه ستایش عزیزم خانوم تر شده بود و شیرین تر. یه عالمه کلمه جدید یاد گرفته و بعد از ما کلمات رو سریع میگه.شده مثل طوطی(هنوزم وقتی بهش میگم بگو ستایش،میگه "تووووتی")
یاد گرفته اگه چیزی رو پیدا نمیکنه و نمیبینه اونو صدا میکنه و میگه "کُشی؟" یعنی کجایی؟...مثلا "نی نی کُشی؟" ، "ماما کُشی؟"
تو این مدت خیلی از فعلها رو یاد گرفت که بگه.نکن،نَشی(نشین)،بُخو(بخور)...
نکن رو خییییلی ناز میگه.مثلا اگه یکی کاری کنه که دوست نداره خیلی محکم میگه نکن.
واااای کار بامزه این ماهش اینه که صورتشو میاره نزدیک و میگه بوووووس یعنی ما بوسش کنیم،به محض اینکه بوسش کردیم محکم پاکش میکنه و میخنده و کیف میکنه.
چند روز پیش اومد همین کارو کرد،تا من بوسش کردم از هولش که زود جاشو پاک کنه محکم زد اونور صورتش!من اولش هاج و واج موندم که چرا زد اونور و چرااا انقد محکم؟!!نگووو بچم هول شده!بعدش کلی از کارش خندم گرفت.
یاد گرفته بگه "چکار میکنی؟" البته خییییلی بامزه.مثل لهجۀ یزدی ها میگه "چِــکـّا می".خیییلی بامزه میگه.
وقتی بهش میگم یه کاری بکنه-مثلا یه چیزی رو بیاره- سریع میگه چَشب یعنی چشم.حالا تازگی ها بخاطر عادتش به مکالمۀ تلفنیش با بابایی(اَیو..بابا..بَسی..چَشب..گَت : الو بابا بستنی بخر،چشم،قطع)بعد از اینکه میگه چشب،میگه گَت.
دیروز بهش گفتم عزیزم روسری مامانو بیار،همینطور که میرفت گفت چَشب..گَت
وقتی ازش میپرسیم "ستایش چته؟" میگه "ایچی"
کلمه های جدید:
خاله : کویا
دستامو بشورم : دَشام
بریم : بٍییم بٍییم
عمو احمد،عمو ممد : عم مَمّـ
خروس : خُسو،گوگویی(قوقولی قوقول)
کلاغ : قاقایی(قارقار)
مورچه رو کشتم : موچو..کُش
خاله افسانه : اَدوبیسی!!
بیزا : بذار
شوکا : شکلات
گَذا : غذا
چاچـُـ : چادر
بیده : بِده
جووو : جوراب
سومـّـا : سوهان(سوغات قم)
تئِم : کرم
میسا : مسواک
کودایا : خدایا
موتو : موتور
سَندی : صندلی
سَبا : سوار
کیس : خیس
شایه : سایه
بایا : بای بای
دَبااااات : در باز شد!
اینم عکسای اولین گردش دونفرۀ سال جدید تو یه هوای بهاری
تو پارک خروس و هاپو دیدیمستایش اولش داشت دنبالش میرفت،ولی وقتی دید خروسه داره میاد نزدیک،ترسید و اومد پیش منو میگفت "نــَــتـــَــ"
اینجا هم داره بخاطر ترسش به من میگه دستمو بگیر
اولین لاک دست نازدخترم تو 1 سال و 10 ماه و 17 روزگی(این عکسو وقتی لالا بود گرفتم.مامان فدای دستای تپل خوشگلت)
از اونجایی که دخمل ما عــــــاشق کفش و دمپاییه،تو میدون امامِ اصفهان تا اینا رو دید سریع برشون داشت و دست بکار شد که بپوشدشون.اون وسط داشت کفشاشو درمیاورد که اینارو بپوشه!
بابایی هم براش خریدوبماند که چطور راضیش کردیم که وقتی رفتیم خونه بپوشه