عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

چندتا عکس از نازدختر

  این عکسهای ستایشه.لباس خوشگلی که تنشه خاله فرزانه جون براش خریده.مرسی خاله جونم. اونم لیوان مادرجونه که خانومی دستشو کرده توش!! فداش بشم که عاشق کنترله.بهش میگم ستایش پنکه رو روشن کن،کنترلشو میگیره جلوش.   فعلا همینارو گذاشتم.تا بعد ...
17 تير 1391

خاطره جمعه دخملکم

                به نام خدا سلام جیگرطلای مامان امروز ظهر دایی سعید و ناهیدجون و خاله سعیده وخاله فرزانه اومدن خونمون.تو هم از دیدنشون کلی خوشحال شدی و ذوق کردی.کلی هم شیطونی کردی.از بغل خاله فرزانه پایین نمیومدی،گوشیشم داغون کردی! چهارشنبه دایی سعید  با  ناهیدجون اومدن دنبال ما تا بریم خونه پدرجون.شبش هم با خله سعیده و خاله افسانه رفتیم بیرون چراغونی نیمه شعبان ببیینیم.توی نانازهم حسابی خوشحال بودی.کلی هم نی نی دیدی. دیروز یعنی پنجشنبه یه اتفاق بد واست افتاد عسل مامان.تو عاشق تلفن خونه پدرجون اینایی،داشتی سسیمشو میکشیدی که باهاش با...
16 تير 1391

برای عسلم

سلام عسل ماما ن تو و بابایی لالا کر دید منم اومدم به وبلاگت یه سری بزنم امروز من موفق شدم اولین پست رو تو وبلاگت بذارم.خیلی بابت این موضوع خوشحالم میخواستم تو اولین پست عکسهای نوزادیتم بذارم ولی همشون حجمشون بالاتر از 200kb هستش نمیدونم چیکار کنم.شاید بشه یه راحی پیدا کرد.آخه من هنوز تازه کارم و خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم امروز عصر که از خواب بیدار شدی تا نیم ساعت پیش که خوابیدی حسابی شیطونی کردی.خیلی خیلی مامانو اذیت کردی خانومی یکیش این بود که من لپ تابو گذاشته بودم رو زمین برم تو آشپزخونه به غذا سر بزنم،دیدم تو نیستی اومد م دیدم بعله خانوم اومده سراغ لپ تاب،خلاصه اگه دیر رسیده بودم از وسط نصفش کرده بودی ظهری بردمت...
14 تير 1391

اولین خاطره

به نام خدای مهربونی که یه فرشته آسمونی  بهم هدیه داد سلام عزیز دلم.این اولین خاطره ایه که دارم برات مینویسم.میدونم شاید یکم دیر شده باشه ولی به هرحال خوشحالم که اولین قدمو واسه ثبت خاطرات تو دختر گلم برداشتم امروز دخمل گلم درست 13ماهو13روزه شدی.الهی من فدات بشم چقد داری زود بزرگ میشی عسلم. نمیدونم از کدوم یکی از شیرین کاری هایی که میکنی بگم.نمیدونی چقد دلبری میکنی با هرکدوم از کارات. چقد دلم میسوزه که کاراتو با تاریخ ثبت نکردم هنوز درست راه نیفتادی ولی دستای کوچولوتو به هرجایی که بشه میگیری و خودتو به اونجایی که بخوای میرسونی.خیلی خیلی شیطون شدی مامانی.همش کار من شده تو رو از یه گوشه خطرناک بیارم کنار واسه خودتم یه سری لغ...
13 تير 1391