عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

ما اومدییییییییییییم!

1391/8/17 17:43
1,019 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستای گلمقلبقلبقلب

بعد از چند روز غیبت بالاخره اومدیمHello

قبلا گفته بودم که عروسی برادرمه و سرگرم کارای تموم نشدنی و البته شیرین عروسی هستم...

دلیل این غیبت چند روزه ما هم عروسی و نداشتن وقت برای سرخاروندن من بودچشمک

خداروشکر همه چیز عالی بود و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت.جای همگی خالیلبخند

البته بماند که ستایش خانوم اون شب زیاد همکاری نکرد و با هیچ کس بغیر از منو خاله هاش دوست نبود حتی پیش باباییشم نرفت

خداییش انجام کارای قبل از عروسی و خود عروسی و بعدش با وجود یه بچه کوچیک اونم از نوع شیطونش خیلی خیلی سخته و گاهی وقتا پیش اومد که من رسما کم میاوردم...گریه

دوست دارم از همینجا از مامان مهربون و خواهرای گلم بابت نگهداری از ستایش وقتایی که خونه نبودم یه تشکر ویژه کنم و بگم خیلی دوستون دارمقلبماچ

(خودم میدونم که نگهداری از دخمل شیطون بلام کار خیلی سختیهخجالت)

این چند روز خیلی کار داشتیم و اصلا وقت نمیکردم بیام و به شما دوستان عزیزم و کوچولوهای دوست داشتنی تون سر بزنم،ولی قول میدم جبران کنم چون حسابی دلم براتون تنگ شده...

از همینجا از همه دوستای خوبم که در نبود ما بهمون سر زدند و کامنت گذاشته بودن تشکر میکنم و خداروشکر میکنم که دوستای مجازی به این مهربونی دارمقلب

از خدای مهربون میخوام که برادر عزیزم و همسر نازنینش خوشبخت بشن و سالهای سال در کنار هم با عشق زندگی کنن

اینم ستایش خانوم خسته از شیطونی(روز جهاز برون)

عروسی

 

عروسی

 

عروسی

پست های بعد با عکس های بهتر میام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان ساجده
17 آبان 91 18:38
انشاالله همیشه به خوشی
خوشحال شدم که دوباره اومدید



ممنون از لطفت ساجده جون
مامان روژینا
17 آبان 91 23:26
به به پس عروسی آقا سعید و ناهید خانمم به سلامتی تموم شد براشون از صمیم قلب آرزوی خوشبختی می کنم و به شما هم خسته نباشید می گم سمانه جون حالا از همه این حرفا بگذریم میریم سر اصل مطلب که عشق خودمه قربونش برم که خستگی بعد شیطنت کاملا توی صورتش مشهوده لپتو بیار جلو ستایش جونم


مرسی دوست جون
روژیناجونو ببوس عزیزم.
♥ الهه مامان روشا جون♥
18 آبان 91 1:11
سلام سمانه جون.
خدا رو شکر که با خبرای خوب برگشتی.خیلی خوشحال شدم.
عروسی برادرت رو هم تبریک میگم امیدوارم خوشبخت باشن و سالیان سال در کنار هم به خوشی زندگی کنن.
از شیطنت گفتی خواستم بگم اصلا به قیافه این خانم خوشگله نمیاد شیطون باشه.یه نگاه بهش کن دلت میاد بهش بگی شیطون؟روشای منم ببین و نظرت رو بگو.
از صبح تا شب یه دقیقه یه جا بند نمیشه ماشالا.
ببوس عزیز دلم رو.

ممنون الهه جون.
عزیزم ظاهر مظلومشو نبین،یه آتیش پاره ایه که نگوماشالا دخترا از شیطونی زدن رو دست پسرا.
چشم،شما هم روشای عزیز رو ببوس.
آناهیتا مامانیه آرمیتا
18 آبان 91 3:36
واااای سمانه جون مباااارکهه بالاخره تموم شداین پروژه شیرین عروسی
امیدوارم همیشه شادوسلامت عاشقانه زندگی کنن

خوش به حالت حتماعروسیه برادرخیلی میچشبه منم دوست دارم برادرم ازدواج کنه تاکلی کیف کنم.
ای شیطون بلا آتیشاتوپوشیده بودی همش شیطونی کردی دیگهههه
واقعااگه مامانا و خاله هانبودن چیکارمیکردیم؟دستشون دردنکنه .
عزیزم جات خیلی خالی بود

مرسی دوست جونم.منم امیدوارم خوشبخت باشن،ممنون از دعات عزیزم.
آره آناجون خیلی عروسی برادر خوش میگذره،به شرطی که خستگی هاشو فاکتور بگیریم.ایشالا زود زود برادرت ازدواج کنه و حسابی تو عروسیش کیف کنی عزیزم.
واقعا وجودشون نعمته.
ممنون دوست خوبم.
مامان بنیتا
18 آبان 91 16:44
عزیزم خیلی خیلی تبریک می گم..عروسی داداش واقعا خوبه ولی با یه بچه درست می گی سخت هم هست ..خداروشکر که همه چی به خوبی پیش رفت.بوس برای نازدختر گلم



ممنون دوست خوبم.آره خیلی سخت بود،ولی خداروشکر بخیر گذشت.بنیتا گلمو ببوس.
مامان بنیتا
18 آبان 91 16:45
عزیزم یه شرمندگی کوچولو ..تا اومدم پستت رو بخونم بنیتا دست زد رو حذف و نشد بخونم اگه می شه یه بار دیگه برام بفرست
محبوبه مامان الینا
20 آبان 91 11:30
بادا بادا مبارک بادا / ایشا اله مبارک بادا همیشه تو شادی و عروسی مامان فعال و یک خسته نباشید دبشچون خودم تو عروسیه داداشم خیلی خسته شدم با این الینای شیطون


مرسی محبوبه جون
مونا مامان امیرسام
21 آبان 91 2:55
مباااااااااااارک باشه سمانه جون.به پای هم پیر بشن.عکساای ستایش جوون هم خیلی نازه


ممنون مونا جون.
پگاه مامان آرتین
21 آبان 91 17:01
مبارکه سمانه جون.ایشالا همیشه به شادی .ایشالا عروسی خانوم گلی


ممنون پگاه جون.ایشالا عروسی آرتین جان.
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
4 دی 91 15:48
همیشه به عروسی و شادی دختر من درست دو شب قبل از عروسی داداشم آبله مرغان گرفت فکرشو بکن عروسی برادرت باشه و بچه ات مریض باشه خدایی تمام زحمت پرستش رو دوش خواهرم بود . چیکار کنیم میخواستن خاله نشن


ممنون.وااای چقد بد
خدا این خاله های مهربونو حفظ کنه.