عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

یه شب بارونی

1391/11/10 3:40
359 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از مدتها امشب داره یه بارون زیبا میباره...

خیلی خوشحالم...خیلی وقت بود که هوای تهران آلوده بود و ریه هامون سنگین شده بود از اینهمه ناپاکی...

خوشحالم که خدا باز هم باران رحمتش رو بهمون هدیه داد...

چقدر گوش دادن به صدای باران تو سکوت خونه لذت بخشه...

با اینکه متولد زمستونم ولی کلا از پاییز و زمستون خوشم نمیاد،ولــــــــــــــی کی میتونه بگه از برف و بارون زمستون خوشش نمیاد؟؟؟

من عاشق بارونم...مخصوصا حالا که این بارون شده نجات بخش ما برای نفس کشیدن...

خدایا شکرت

الان رفتم به ستایش سر بزنم یه صحنه جالبی دیدم.ستایش غلت زده بود و خودشو رسونده بود به بابایی و رفته بود سرشو گذاشته بود روی سینه باباشقلبخیلی قشنگ بود.

عروسکم کلا علاقه عجیبی به بالش من داره و بیشتر تایم خوابشو بجز یکی دو ساعت اولش،سرش روی بالش منه و من بیچاره بین دخملی که بیشتر جاهارو گرفته و بابایی که هیچ علاقه ای به یکم عقب تر رفتن و جارو بازتر کردن نداره گیر میفتمخنثی

 

امشب ستایش کلی منو بابایی شو خندوند.

دخمل نازم عاشق بستنیه.یعنی در طول روز کلی برنامه داریم سر اینکه به همون یه دونه بستنی رضایت بده و دست از سر فریزر برداره.در فریزر رو با چسب بستم،ولی خوشگلم امشب موفق شد چسب و بکنه و به بستنی برسه.باباشم با اینکه بستنی تو خونه داریم ولی ظاهرا حس خوبی بهش دست میده وقتی بستنی به دست وارد خونه میشه و نازدخترش با دیدن بستنی ها جیغی از خوشحالی میکشه و پشت سر هم میگه بَسی بَسی و وقتی بستنی رو بهش میده با شیرین زبونی و دلبری میگه "میسی"...

خلاصه الان یه مدته هربار از ستایش بپرسی کی بستنی خرید؟میگه "حووسی" و ما هم کلی کیف میکنیم،مخصوصا باباش.یا هی میگه "حووسی...عَص...بَسی"(حرفای من به ستایش:بذار باباحسین عصری بیاد با هم بستنی بخوریم)

امشب باباش داشت ازش میپرسید کی برات بستنی خرید؟ که عروسکم برگشت گفت:"ماما"

منخنده بابا حسینابرو

сердечкоمثل باران چشم هایت دیدنی ستсердечко

            сердечкоشهر خاموش نگاهت دیدنی ستсердечко

                                сердечкоزندگانی معنی لبخند توستсердечко

сердечкоخنده هایت بی نهایت دیدنی ستсердечко

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

نیم وجبی
10 بهمن 91 12:55
اینجا هم از دیروز بدون وقفه داره میباره سمانه جون خوشحالم که تهران باریده و یکم آلودگیش رفع شده
زندگی کردن تو شهرای بزرگ مخصوصا تهران مکافاته


آره واقعا حالا میشه نفس کشید.شما کجایین عزیزم؟
مامان نوژاجونی
10 بهمن 91 13:30
ای جانم با این بستنی گفتنش.حتما کلی ذوق میکنیدنه؟خیلی قشنگ حرف میزنه این دخمله بوس


آره دوست جون،همه بچه ها با حرف زدنشون حسابی دلبری میکنن.
نوژاجونی رو ببوس.
یاسی خاله هیلدا
10 بهمن 91 14:31
ای جوووووونم شیرین زبون
چه بامزه که اسم باباشو صدا میزنه نازی
مامانی ببوسش


باید صدازدن باباشو بشنوی...
نازنین (مامان ثنا)
10 بهمن 91 15:42
سلام سمانه جون. واقعا راست میگی . منم عاااشق بارونم و دیشب همین حسو داشتم.
قربون ستایش عزیزم تو این عکس چقدر ملوسه.
ببوس عزیزدلمو


سلام عزیزم.خوشحالم حس هامون بهم نزدیکه.
مرسی از محبتت.
دخملیـــــــــــــ شکلکـــــــــــــ...☀
10 بهمن 91 16:44
فدا اون سر رو بالش گذاشتنت شیرین عسل.....
واقعا بچه ها به زیبایی بارانن


قربون خاله بامعرفت
مامان بنیتا
11 بهمن 91 2:28
آخ که چه قدر دلم برای شنیدن صدای بارون پشت شیشه تنگ شده
سمانه جون منم مثله تو از این فصل زمستون خوشم نمی یاد اصلا دلمون به همین برف و بارونش خوش بود که اونم هرسال کمتر می شه
قربونه ستایش جون عشق بستنی بشم من..خودشم که یه بستنی خوشمزه ست


جاتون خالی تهران حسابی بارونیه،اصفهان خبری نیست؟
چه تفاهمی دوست جون
مرسی عزیزم از لطفت.بنیتاجونمو ببوس.
محبوبه مامان الینا
11 بهمن 91 7:33
واقعا شنیدن صدای بارون و قدم زدن زیر بارون یه حس فوق العاده ست کوچکترین بهانه برای احساس بودن و خوشبختی
آخی جااااانم سمانه جون له میشی وسط ستایش گلی و باباییش
فدای ناز دختر با اون شیرین زبونی و تلگرافی حرف زدنش حووسی...عص...بسی
این ضایع کردن مامان و باباها هم واسه بچه ها عالمیه ها


دقیقا
آره دیگه،چه میشه کرد
خدانکنه،چه باحال گفتی تلگرافی
واسه باباها بیشتر کیف میده
مامان آوينا
11 بهمن 91 8:32
فداي دخملمون كه اينقدر خوشگل خنديده

آوينا هم عاشق بستنيه كه حالا كمتر بهش ميدم و مثل ستايش جون بسي ميگه


خدانکنه مامان آوینا جون.
قربونش برم که کاراش مثل دوستشه
آناهیتا مامانیه آرمیتا
11 بهمن 91 14:34
خیلی بامزه بودماجرای بستنی خوردن این نازدخترآفرین که هوای مامانی روداشتی




حسابی کیف کردم
مامان محدثه
12 بهمن 91 0:15
سلام به مامانی وستایش جون خوشگل
آره واقعا یه کم بارون آمد تا یه نفس تازه ی بکشیم
قربونت برم خاله جون که تونستی در فریز رو باز کنی


سلام به مامان محدثه جون.مرسی از محبتت دوست خوبم
مونا مامان امیرسام
12 بهمن 91 1:44
اومدم بگم کجاااید که دیدم به به پست جدید


ما اینیم دیگه
مونا مامان امیرسام
12 بهمن 91 1:46
قربون حرف زدنت دختر کوچولوی دوست داشتنی.
اوخی دیدین باباها وقتی میبینن بچه هاشون یه چیزی دوست دارند ......
وااای بابای امیرسام که از الان داره وعده هندونه تابستون به امیرسام میده.یعنی کف خونه ما


خدانکنه عزیزم.به اسم بچه هاست به کام ما
مونا مامان امیرسام
12 بهمن 91 1:47
انشاالله همیشه شاد و تندرست در کنار هم باشید. دوستون دارم
مامان روژینا
12 بهمن 91 11:48
ای جااااااااااااااااااااااانم پس مامان بستنی خریده قربون شما کوچولوها بشم که یه جاهایی هم هوای مامانا رو دارینمیگم سمانه جون باز شوشوی تو به خاطر دخملی ذوق می کنه بستنی می خره شوشوی من فکر کنم خودش از خریدن بستنی ذوق می کنه هر شب با یه مدل بستنی میاد و می گه این خیلی باحاله

خیلی کیف کردم خدایی
وااای بهارجون خیلی باحال بود.منم عاشق بستنیم،فکر کنم بیشتر از ستایش واسه بستنی های تو دست باباش ذوق میکنم