عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

یه روز خوب با...

1391/11/13 2:32
402 بازدید
اشتراک گذاری

دیدار با دوست قدیمی

4شنبه 11 بهمن برای من و ستایش جون یه روز خوب و به یاد موندنی شد.

از اول هفته تصمیم گرفتم کاری رو که مدتها بود دلم میخواست ولی نمیشد رو انجام بدم،که بالاخره طلسم شکسته شد...

بعد از 6سال دوست خوبم رو دیدم...

منو مریم جون 7سال پیش باهم دوست شدیم.سال 85 بود و هردومون تو دوران عقدمون بودیم.برای همین حسابی باهم صمیمی شدیم.سال بعدش ،27مرداد عروسی مریم جون بود و 28مرداد عروسی من.کلا شرایطمون خیلی شبیه بهم بود.ولی خونه هامون خیلی با هم فاصله داشت،این بود که از هم دور افتادیم،ولــــــــــــــــی این فاصله باعث نشد دوستیمون کمرنگ بشه چون تقریبا هر روز با هم تلفنی حرف میزدیم و چون شرایطمون شبیه هم بود کلی حرف مشترک داشتیم با هم بزنیم.

حتی تمام دوران بارداری و زایمان مون رو باهم شریک بوذیم و تلفنی از جزئیات همه چیز هم خبر داشتیم.

هردومون خیلی دوست داشتیم همدیگه رو ببینیم،تا اینکــــــــــــــــــــــه دیروز من و ستایش جون رفتیم خونه مریم.

هردومون تو این چند روز حسابی استرس داشتیم چون میدونستیم ظاهرمون خیلی فرق کرده(دخترای 7سال پیش کجا و مامانای الان کجا)و همش بهم میگفتیم یعنی واکنشمون چجوریه وقتی همو ببینیم؟

وقتی مریم درو باز کرد هر دومون خندمون گرفت و چند دقیقه فقط همدیگه رو نگاه میکردیم.از نظر من مریم خیلی عوض شده بود چون من اصلا تو این 6سال ندیده بودمش،ولی از نظر مریم من زیاد عوض نشده بود فقط خانوم تر شده بودمزبان(مریم تو وب ستایش منو دیده بود)

خلاصه که روز خیلی خوبی بود و حسابی خاطراتمون برامون زنده شد.

از نازدخترم بگم که مثل همیشه شیطون و پر انرژی به همه جا سرک میکشید تا فضای جدید رو کشف کنه.کلا دختر خوبی بود ولی برای اولین بار حس حسادت عسلم به یه بچه دیگه رو دیروز دیدم و حسابی جا خوردم از واکنش ستایش به احسان کوچولو.

اولش ستایش مثل همیشه مهربونیش گل کرد و احسان رو بوس میکرد و نازش میکرد،ولی ظاهرا از اینکه یکی دوبار من احسان رو بغل کردم و بوسش کردم خیلی بدش اومد و از پسرکوچولو کینه گرفت!چون چندبار که ما حواسمون نبود طفلکی رو زدش.یکی 2بار که احسانو تو بغل مامانش زد!اون طفلکی هم دیگه حسابی از ستایش میترسید.من خیلی از این رفتار نازگلم تعجب کرده بود.میدونستم حس حسادت بچه ها از 18 ماهگی شروع میشه وبچه ها تو این سن حس حسادت رو خیلی قوی دارن،ولی تا حالا فقط از ستایش این حس رو نسبت به خودم و باباش دیده بودم و به یه بچه دیگه ندیده بودم.

جوری شده بود که تا ستایش میرفت سمت احسان،گریه پسرکوچولو از ترس بلند میشد و مریم دیگه میترسید احسانو بذاره زمین.منمخجالت

از اونجایی که خونه دوستم نزدیک پاساژ دنیای نور بود و منم تو وب آرمیتا عسلی سالن بازی توت فرنگی رو دیده بودم،به مریم پیشنهاد دادم بچه هارو ببریم اونجا که خیلی خوش گذشت.

 دخمل نازم چون شب دیر خوابید و صبح زود بیدار شد،اونجا خوابش برد.

احسان کوچولو که تازه 1سالش شدهقلب

یکی از شیطونی های نازدخترمزبان

از نظر ستایش جای اون عروسکه مناسب نبودنیشخند

خاله قول میدم پسرکوچولوتو نزنمچشمک

نترس احسان جون کاریت ندارم که

یه مدته وقتی به ستایش موقع عکس انداختن میگیم بخند،یه خنده الکی

با صدای بلند میکنه که خیلی بامزستخنده

عروسکم رو دیوار پیشی دیده

totalgifs.com moreheads gif gif 107.gif

امیدوارم دوستیمون همیشه ماندگار بمونهсердечко

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

نیم وجبی
13 بهمن 91 14:02
چه دوست بامزه ای داری خانومی
همیشه به گردش


مرسی عزیزم
مامان ساجده
13 بهمن 91 14:30
سلام سمانه جان انشاالله همیشه شاد باشین
واقعا دیدن دوستای قدیمی خیلی لذت بخشه آدمو میبره به همون دوران
برای ستایش جون که برای خودش خانمی شده



سلام ساجده جون.ممنون دوست خوبم.
دقیقا،خیلی حس خوبیه.
مرسی عزیزم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
14 بهمن 91 0:44
آخی چه بامزه که بعدازاینهمه سال بانی نی هاتون همدیگرودیدین . واقعادرک میکنم که چه حس خوبیه دوست چندساله رودیدن . همیشه به گردش و دیدارتازه کردن عزیزم .
الهییییی خب پس بالاخره ستایش جونی ومامانش هم پارک آرمیتارودیدن واقعاحس خوبی نبودکه دوستم اونجاروندیده بود حسابی شیطونی کرده نازدخترموناااا مخصوصاقلدربازی که برای دوستش درآورده بوددلم سوخت براش که گفتی وقتی ستایش میرفت نزدیکش میترسید،یادبگیرازدخترت ببین چطوری گربه رودم حجله کشت
راستی اسم آرمیتاعسلی روپررنگ نوشتی کلی حال کردم


خیلی جالب بود.مرسی آناجون.
آره دیگه ما هم بالاخره اونجا رو دیدیم
طفلی حسابی از ستایش ترسیده بود
قابل دوست جونمو نداشت


محبوبه مامان الینا
14 بهمن 91 8:35
چه روز خوبی داشتین پس
فدای دخمل نازم بشم ماشاله هزار ماشاله رشدش هم خیلی خوبه سمانه جون
اونجا که زیر عکسا زیرنویس کردی "نترس احسان جون کاریت ندارم" کلی خندیدمای قلدر
بووووووووس برای ستایش جونی و دوست جونش


واقعا روز خوبی بود.
خدانکنه،مرسی دوست خوبم.
ترسیدن یه پسر از دختر واقعا خنده داره هااا
ممنون
مامان بنیتا
14 بهمن 91 13:55
واقعا داشتن دوستای قدیمی خوب واسه آدم خیلی باارزشه و منم چون خودم همچین دوستی دارم درکت می کنم که از دیدن هم خیلی لذت می برین
ستایش جونم چی کار کردی با این پسمل کوچولو که اینقدر ازت ترسیده؟؟
خوشم می یاد که دخترای حالا دیگه کتک خور پسرا نیستن ههههههه


دوستان خوب نعمتند،مرسی که درک میکنی.
وقتی میدم احسان از ستایش میترسید هم ناراحت بودم هم خندم میگرفت
متین من
14 بهمن 91 16:19
چه خوب که تجدید خاطره شد بادوست قدیمیت وچه بهترکه بچه هاتون برای باراول میدیدن خیلی خوبه ایشالا دوستیتون پابرجابمون


خیلی حس خوبی بود.ممنون از دعای خوبت عزیزم
سارا
14 بهمن 91 20:56
سلام خوبی ؟ستایش جونم خوبه؟

چرا پیش ما نمیای خاله

بوس واسه ستایش

من لینکتون کردم


سلام عزیزم،مرسی.چشم حتما میام.عسل جونو ببوس
✿✿الهه مامان روشا جون✿✿
15 بهمن 91 0:49
همیشه به گردش و تفریح و مهمونی عزیزم.
چه حس خوبی من وقتی تو تلویزیون نشونمیداد مثلا یه سری آدم با هم قرار گذاشتن بعد از چند سال همدیگه رو ببینن انقده خوشم میومد.الان همش دوست دارم دوستا و همکلاسیهای دوران ابتدایی و راهنماییمو که خیلی سال ازش گذشته و خیلی وقته ندیدمشون ببینم.
قربون ستایش عزیزم بشن با اون کار بامزه اش که کلید به دست رفته دنبال کمد.


مرسی الهه جون.
آره خیلی جالبه،کلی خاطره برامون زنده میشه.شما هم دست به کار شو عزیزم واسه دیدن دوستای قدیمی
خدانکنه عزیزم.
مامان محدثه
15 بهمن 91 0:56
ایشالله همیشه شاد باشید
خیلی حس قشنگی که بعد از چند وقت دوست قدیمیتو ببینی
قربون این دخمل برم که وقتی میگی بخند با صدای بلند میخنده خیلی با حال بود


ممنون عزیزم،شما هم همینطور.
درسته دوستم خیلی حس خوبی داشتم اون روز.
خدانکنه مامانی.مرسی از محبتت.
مونا مامان امیرسام
15 بهمن 91 3:14
وااای خدا اون عکسی که دولا شده تو توپها خیلی بانمکه.
و اون عکسی که باهم توی تختند و احسان کوچولوداره گریه میکنه.



مرسی عزیزم،منم این عکسشو دوست دارم،هیجان توش موج میزنه
مونا مامان امیرسام
15 بهمن 91 3:16
همیشه به گردش و شادی دوستم.
منم عاشق این دید و بازدیدهام.البته بیشتر دید هاش رو دوست دارم
حست رو درک میکنم چون خودم چند وقت پیش بیشتر دوستهای 10 سال پیشم رو پیدا کردم.



ممنون دوستم.
آره بعداز چندسال دوست قدیمی رو دیدن لذت داره.مجبوری بازدیدهاشم دوست داشته باشی
چه جالب.خوشحالم که درک میکنی.
مونا مامان امیرسام
15 بهمن 91 3:22
سمانه جون اینقدر خوشم میاد از بچه هایی که از پس خودشون برمیان.درسته خیلی جاها کنترل کردنشون سخته اما هیچ کس زورش بهشون نمیرسه
الان هرکس این رو بخونه میگه چه مامان خبیثی
ببوس دختر کوچولوی خنده روی من رو


موناجون منم مثل خودت همین نظرو دارم ولی یه جاهایی پای آبرو وسطه
نه بابا هرکس یه نظری داره دیگه
چشم،شما هم پسر جذابمونو ببوس
مامان انیسا
15 بهمن 91 16:52
هه هه هه دختری خواسته گربه رو دم حجله بکشه! خیلی بامزه ای عزیزم ایشالا همیشه به گشت و تفریح


آره دقیقا.
مرسی عزیزم،لطف داری.
لیلا مامان پرنیا
15 بهمن 91 18:09
چه شیطون بلایی شده ناز دختر پس شما هم پارک معروف رو افتتاح کردید


آره دیگه نزدیک بود گفتیم ماهم بریم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
16 بهمن 91 3:45
سمانه جون فکرکنم شارژموبایلت تموم شد..
فعلا شب خوش


نه آناجون با موبایل نبودم که،تو وبت گفتم چی شد...
شب خوش عزیزم.
نازنین (مامان ثنا)
16 بهمن 91 16:41
همیشه به خوشی دوست خوبم
انشالله دوستیتون سالها ادامه داشته باشه عزیزم
فدای ستایش عزیزم که از در و دیوار کم مونده بره بالا
میشه من لپشو گاز بگیرم آیا


ممنون و همچنین شما.مرسی عزیزم از دعای خوبت.
خدانکنه،دخمل ما حواسش هست تو شیطونی کم نذاره
بفرمایید نوش جان
پگاه مامان آرتین
17 بهمن 91 12:18
سلام عزیزم.چه روزخوبی بوده.ئوست جدید ستایش جونم خیلی نازهحسابی خوش گذشتهایشالا دوستیتون پایدارباشه عزیزم.


سلام پگاه جون.واقعا روز خوبی بود.ممنون از محبتت.
مامان ایسان
17 بهمن 91 17:08
اخی افرین مامانی چقد کاره خوبی کردید با هم رفتین معلومه کلی بهتون خوش گذشته
ستایش جون خیلی با نمکه مخصوصا تو اون عکسش با اون پرتابه 3 امتیازی عروسکش
ایسانم عاشق پیشیه تو خیابون ببینه دیگه بیچاره ام تا هر جا که پیشی بره اونم میخواد دنبالش بره
عزیزم منم لینکتون کردم خوشحال میشم با هم در ارتباط باشیم


درسته عزیزم خیلی خوش گذشت.مرسی،پرتاب 3امتیازی خیلی بامزه بود
آخی پس آیسان جون هم مثل دوستشه.
منم لینکتون کردم عزیزم.
مامان نوژاجوني
18 بهمن 91 11:28
دوستيهاتون پايدار عزيزم چقدر خوب شد كه رفتيد گردش ويه حالي به بچه ها داديد


ممنونم،بیشتر از بچه ها ماماناشون حال کردن
مامان روژِینا
23 بهمن 91 23:10
آخی چه حس خوبیه بعد از این همه سال دوستت و ببینی منم چند تا دوست دارم که چند ساله فقط تلفنی در ارتباطیم دعا کن طلسم ما هم بشکنه همدیگرو ببینیم
وای چقدر این دخمله با نمکه خوشم میاد حریف پسرا هم میشه عکساتون خیلی قشنگ بود اینم بوووووووووووووووس برای این دو تا وروجک دوست داشتنی


عزیزم یکم همت میخواد که ماشالا تو منو شما نیستمن که بعد 7سال همت کردم،شما هم سعی تو بکن
نگوووو بهارجون...آخه خجالتش مال منه!
ببوس روژینای نازمو