عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

هدیه امام رضا

 سلام دختر نازم... پنجشنبه 6 مهر برای من روز سختی بود.پر از استرس و دلهره. دختر نازم دیروز نوبت دکتر داشتی.برای همین من از صبح که از خواب بیدار شدم دلشوره بعدازظهر و جواب دکتر و داشتم.بعد از 8 ماه... داستان این دکتر برمیگرده به چکاپ 7 ماهگی تو.وقتی مث همیشه دکترت معاینه ات کرد،بهم گفت همه چیزش خوبه فقط یه متخصص ارتوپد ببرش. و من موندمو یه دنیا سوال که چرا مگه دخترم چه مشکلی داره... دکتر بهم دقیق علتو نگفت.فکر کنم استرس و نگرانی رو تو چشمام خونده بود.فقط گفت نگران نباش مشکلی نیست،وظیفه منه که بهت بگم ببریش یه ارتوپد پاهاشو نگاه کنه،چون یه چین غیرقرینه روی پای راستشه... وااااای که دنیای من سیاه شد....خدایا چین غی...
8 مهر 1391

دخمل عشق بستنی!

  ستایش جونم عاااااااااشق بستنیه وقتی هم که لج کرده باشه و ما نتونیم با هیچی آرومش کنیم همین بستنیه که به دادمون میرسه تازگی ها میره سر فریزر و درشو باز میکنه و بستنی ها رو که میبینه کلی ذوق میکنه ولی خداروشکر هنوز نمیتونه خودش کشو رو بازکنه.وگرنه روزی چندبار بستنی میخورد به بستنی یه چیزی مث این میگه: "بچونی" قربون دخملم برم که عاااااااااااشق بستنیه مث مامانش   ا لان ساعت 1:55 نصفه شبه و داره اولین بارون پاییزی میباره هوا یه کوچولو سرد شده.امیدوارم پاییز و زمستون پر از بارون و برف و زیبایی باشه ...
8 مهر 1391

گردش

امشب منو ستایش جونم و همسری رفتیم شام بیرون.از اونجایی که من خیلی وقت بود که هوس فست فود کرده بودم،رفتیم تا خواسته دل منو اجابت کنیم دخملم خیلی خانوم بود و اصلا اذیت نکرد.تازه هی تلشو به خانومی که پشت سر ما نشسته بود نشون میداد و میگفت " تی ".فک کنم خانومه هی برای ستایش دست تکون میداد،چون همه حواس ستایش به پشت سر من و میز اونا بود. شب خوبی بود و منم به آرزوم رسیدم نیست همسری همش سرکاره و وقت سرخاروندن نداره و شده ستاره سهیل،اینه که اینجور بیرون رفتنا برای من میشه یه چیزی مثل آرزو زیاد نشد عکس بگیرم چون راستش روم نمیشد همسری هم بدتر از من،هی میگفت بسسسسه بریییییم منم برای خالی نبودن عریضه توی خونه ...
5 مهر 1391

دختر ناناز

  دخمل نازم هر روز که میگذره کلی کار جدید یاد میگیری و اونایی هم که قبلا بلد بودی کاملشون میکنی مثلا یه سری کلمه ها رو الان بهتر میگی.مثل آب که قبلا میگفتی با.بعضی وقتا آبَه هم میگی از اونجایی که از میوه ها عاشق انگوری هر روز یه تلفظ براش به کار میبری.امروز میگفتی اَندوووو به گردو هم میگی گِدووو. از خواب که بیدار میشی هی میگی اَییییییییییییی.انقد میگی تا من بگم علی. اولین اسمی که یاد گرفتی بگی همین اَیییییی بوده که به دایی علی میگی       هرکسی هم که از بیرون بیاد برا...
3 مهر 1391

پائیز

سلام عشق من امروز سومین روز از پائیزه . پائیز رنگارنگ با یه عالمه تغییر زیبا تو طبیعت.(هرچند من زیاد این فصل رو دوست ندارم) این دومین پائیزیه که تو عمر 16 ماهت داری تجربه میکنی گل من... پارسال اول مهر واکسن 4 ماهگی تو زدی.چقد خانوم بودی عزیزم چون فقط یه کوچولو گریه کردی. من از همونجا فهمیدم دخترم صبوره.اینو تو واکسن های نوبت بعدی هم بهمون ثابت کردی عشق من. نمیدونم چرا امروز همش یاد پارسال بودم.یاد نوزادی تو...یاد اون دوران هم منو خوشحال میکنه و دلتنگ و هم ناراحت و دلگیر... خوشحال از یاد روز میلادت وکلی خاطره خوبی که تو ذهنم برای همیشه به یادگار گذاشت و ناراحت از یاد خاطره...
2 مهر 1391

16ماهگی گل نازم

سلام زندگی من امروز تو 16 ماهه شدی نفسم... امروز 16 ماه گذشت از روزی که خدای مهربون به ما لطف کرد و تو گل خوشبوی بهشتی رو بهمون هدیه داد. امروز 1 سال و 4 ماه و 1 روز است که با مایی فرشته کوچولوی من... با من بمان که بودن من برای توست ... خدایا نمیدانم چگونه شکر کنم این نعمت و لطف تورا... ستایش عزیزم... امروز که به خودم نگاه میکنم فقط و فقط وجودم وجود تور و میخواد و قلبم پر شده از عشق به تو... عشق ناب و خالص و زیبای مادرانه... عزیزترینم برایت دنیا دنیا شادی آرزو میکنم دوستت داریم هدیه زیبای خدا    ...
31 شهريور 1391