کوتاه از این روزهای نازدختر
کوتاه از این روزهای نازدختر
تو پست قبل گفته بودم که نفس کوچولوم(دیگه یاد گرفته بگه نفس کوچوئو بجای نمَس) زیاد شیر پاستوریزه دوست نداره و من واقعا اینطوری میشم تا یه نصف لیوان بخوره.
ولی دیروز که طبق معمول سر کمدش داشت کنکاش میکرد،یهو با شیشه شیر خشکش از اتاق اومد بیرون و مثل کسی که یه گنج پیدا کرده باشه کلی ذوق کرده بود و خوشحال بود
و هی بهم میگفت مامان سمانه شیر...مامان سمانه شیر...من نی نیم
خلاصه انقدر گفت و گفت...منم بهش گفتم شیر از یخچال بریزم توش میخوری؟چند لحظه مکث کرد و اینطوری بود بعدش گفت بِــیزی(بیضی نه هاااا بِــیزی به زبون خودش یعنی بریز)
منم یکم ریختم تو شیشه ش.هرچند امیدی نداشتم بخوره
ولــــــــــی در کمال ناباوری خورد و دوباره هم خواستتازه کلی هم با ولع به یاد دوران نی نی بودنش خوردخیـــــــــــــلی خوشحال شدم.ولی خب یکمم میترسم که بخواد به شیشه عادت کنه.
به هر حال فعلا برام عادت کردنش مهم نیست،مهم الانه که با لذت شیرشو میخوره و خیال من راحت شد
اصلا کلا دیروز رفته بود تو فاز دوران نی نیاش
اینم قنداق فرنگی و پتوی نوزادیشه که باز طی عملیات کنکاش از کمد پیدا کرده و با خوشحالی روشون میخوابه
2شنبه 28 مرداد(چقدر از این تاریخ خوشم میادکودتای سال 32 منظورم نیستااا تاریخ عروسی مونه) رفتیم فروشگاه بازی و اندیشه و یکم پازل و جورچین خریدیم و عسلمم کلی خوش گذروند اونجا.
رو دیوار فروشگاه نوشتن که بذارید کوچولوهاتون اینجا راحت باشن و لذت ببرن،منم کاملا ستایش رو آزاد گذاشتم مدیونید فکر کنید من سوءاستفاده گر هستماااا خب خودشون خواستن
بعدشم رفتیم خونه پدرجون و نازدخترم با علاقه و پشتکار نشست پای پازلها