همه چیز از 20 ماهگی نازدخترم
بازم یه ماه جدید و کارها و شیطونی های جدید.
عزیزکم نمیدونی چقد حرف زدنت شیرین شده.هر روز کلی دربارۀ هرچیزی که بتونی باهام حرف میزنی و منو غرق یه خوشی بینظیر میکنی.کلمه های زیادی رو یاد گرفتی و سعی میکنی باهاشون جمله بسازی و پشت هم ردیفشون میکنی تا من منظورتو بفهمم.بیشتر مکالمه های منو تو عروسک نازم دربارۀ کاراییه که انجام میدیم یا دربارۀ اتفاقاتی که تو خونۀ خودمون یا خونۀ پدرجون افتاده و یا دربارۀ برنامۀ مورد علاقه ات پنگول و یا دربارۀ بابایی.
خلاصه که حرف زدنت باهام خیلی حس خوبی بهم میده عسلم.
20 ماهگیتم تموم شد و با شروع آخرین ماه امسال 21 ماهگیت شروع شد.تو این پست میخوام از کارایی که هر روز با علاقه تو ماه قبل انجام میدادی بنویسم تا یادم بمونه کارهات چقدر شیرین و دوست داشتنی بود و برات یادگار بمونه.
بازم تو این ماه علاقۀ زیادی به بازی با کریرت یا همون "تا تا تا" به زبون خودت پیدا کردی و هر روز دست منو میکشیدی و میبردی تو اتاقت و اشاره میکردی بهش و میگفتی "تا تا تا" تا برات بیارمش تو هال و یه مدت خودتو عروسکاتو تاب بدی.
بازی دیگه ای هم که تو همین کریرت با من میکردی این بود که مینشستی تو کریر و دست چپتو قایم میکردی پشتت و میگفتی "مامایی...دَس" یعنی من دنبال دستت بگردم و بگم "دستت کو مامان؟"
وقتی میگفتم "ایناهاش اینجاست" تو هم غش میکردی از خنده و خیلی خوشت میومد.
تو این ماه یاد گرفته بودی هر وقت دستتاتو میشستم و میذاشتمت پایین سریع دولا میشدی و دست خیستو میکشیدی به پاهات یعنی داری وضو میگیری
همچنان به کنارهم وایسادن و نشستن منو بابایی حسودی میکنی
وسایل خودتو کاملا میشناسی و یاد گرفتی تا وسایلت مخصوصا چکمه های محبوبت رو میدیدی خیلی بامزه میزنی رو سینه ات و میگی "مــَ مــَ مَن"
خیلی قشنگ از کلمۀ بیا استفاده میکنی.مثلا میگی "ماما بیا" یا فرشو میزنی کنار و مثلا با مورچه ها حرف میزنی و میگی "مــــوچــــو بیــــــا"(خونمون اصلا مورچه نداره!نمیدونم فکر کنم بچم مورچه های خیالی میبینه)
پریشب داشتی همینطور با موچوها حرف میزدی که بابایی بهت گفت "آخه مگه تو سلیمان نبی هستی که با مورچه ها حرف میزنی" منم کلی خندیدم از دست حووووسی و تووووتی
یه بار چند روز پیش بابایی بردت بیرون برای شام ماست بخرید،حالا از اون روز هربار که بابا داره میره بیرون میگی "بابا..دَدَ..مااااس" یعنی هربار بیرون رفتن بابا برای ماست خریدنه
این ماه به میل خودت بیشتر بابایی و بجای حووووسی،بابا صداش میکردی
بازی دوست داشتنیت فوت کردن کبریت روشن بود و روزی چند بار منو میکشوندی تو آشپزخونه و میگفتی "آتیش" تا برات کبریت روشن کنم و تو با ذوق فوتشون کنی و بعدش با دیدن دودش بگی "دااا" یعنی داغ.البته قبلش سعی میکنی با دست دودها رو بگیری.
(بالاخره دخترم با کاربرددرست کلمۀ آتیش آشنا شد.قبلا به کفشاش میگفت آتیش.الان کفشاش به زبون خودش آتیتی هستن)
نازدخترم اصلا از حرف زدنِ من با تلفن خوشت نمیاد و تا میبینی دارم با کسی حرف میزنم میای تلفنو میگیری شروع میکنی حرف زدن و بعد که حرفات تموم شد قطعش میکنی و میگی "گــَـت"!! آخه دختر مامانت ترکه یا بابات که به ق میگی گ!
یه کار بامزه ای که این ماه یاد گرفتی در ادامۀ همون مامان شدنت برای عروسکهات این بود که روی بالش و پتو ی خودت که خییییلی دوستشون داری،لالاشون میکنی و پتوتو میندازی روشون و بعد خیییلی ناز انگشت کوچولوتو میذاری جلوی بینیت و میگی "هییییس"
وااای که من دوست دارم وقتی میگی هیییییس حسابی بچلونمت عروسک
من که از علاقه ات به پتوت خبر دارم میدونم چقد داری بهشون لطف میکنی پتوتو میندازی روشون
بازی کلاغ پر رو هم خودت بازی میکنی.انگشتتو میذاری روی زمین و میگی "تیتووو..پــــَــر" و بعد دست میزنی و میخونی "بابایی آیی یایی.." یعنی باباش خبر نداره رو میخونی خوشگلم
کار جالبی که مدتهاست عادت کردی بهش این بود که وقتی آهنگایی که دوست داری پخش میشد و حس نانایی بهت دست میداد،اگه خونۀ پدرجون همه جمع بودیم،تک تک اسمهای خاله ها و دایی ها مادرجون و پدرجونو(پَتی(پدرجون)،مَنو(مادرجون)،دایی-تَعی(دایی سعید)،اَیی(دایی علی)،موووصی(دایی مصطفی)،اُیویی(خاله سعیده-خیلی باحاله به خاله سعیده میگی اُیویی)،بَدو(خاله فرزانه)،اَبی(خاله افسانه)،نایی(زندایی ناهید) صدا میزنی تا برات دست بزنن و تو نانای کنی.گاهی با دست نزدن عمدی خاله ها برای اینکه اسمشونو دوباره صدا بزنی تمام وقتت صرف همین کار میشه و اهنگ هم تموم میشه.
از دیروز تو خونۀ خودمون با اینکه موقع نانایی کردنت کسی غیر از من نیست،ولی بازم اسمشونو صدا میکنی تا برات دست بزنن!انگار حضور مجازی دارن
عااااشق برنامۀ رنگین کمون و پنگول هستی.البته فقط دوست داری پنگول و ببینی و وقتی میره واسه کارتون ناراحت میشی و حتی گریه میکنی و هِی پنگولو صدا میکنی "اَنــــّـــا".خیلی هم روش حساسی.امروز که کیمیا کت پنگولو دراورده بود حسابی ناراحت شده بودی و هی میگفتی "اَنـــّـــا..کُت"
منم هی میگفتم مامانی عیب نداره الان بهش میده...
یا چند روز پیش نیما و پنگول نمیدونم یه چیزی مثل گلدونو شکوندن که همونجا یاد گرفتی بگی "چـــی چـَــ :شکست" تازه اون گلدونه هم برات شبیه کفش بوده انگار!چون همش از اون روز میگی "اَنـــّــا..آتیتی..چـــی چـَــ" و حتما منم باید برات ماجرا رو تعریف کنم...
تو این ماه خیلی خیلی از کشیدن نقاشی با مدادرنگی و به قول خودت "ناااسی" خوشت اومده،مخصوصا با خودکار که بعضی وقتا بعد خط خطی هات تو کاغذ به عشق لاک،با خودکار روی دستت طراحی میکنی و خیلی هم ذوق میکنی از لاک زدنت.مبلا رو هم نااااسی کردی
شیطونک
کلا عشق به لاک و کفش تو دخملم موج میزنه
پی پی هم یاد گرفتی میگی ولی فعلا تا 2سالگیت پروژه ای واسه از پوشک گرفتن ندارم
اینا کارا و شیرینی های عزیزکم تو ماه بیستم از عمر قشنگش بود.دوست دارم عسلم بدونه که مامان هر روز عاشق تر از روز قبل مادرانگی رو با وجود دختر عزیزش تجربه میکنه.دوستت دارم دنیای من.
دوتا از آثار هنری عسلم.قربونش برم که انقد از رنگای شاد استفاده کرده
این عکس برای امروزه.عسلم یاد گرفته دستشو گاز میگیره و به من نشون میده میگه "گاااس" بعدشم میره دستمال کاغذی میماله روش یعنی قرمزیشو پاک کنههرچند زیاد تو عکس معلوم نیست
چندتا عکس از سالن بازی فروشگاه
رقص فواره ها با آهنگ خیلی قشنگ بود.ستایش هم که عشق رقصداره نانای میکنه.اونم سایۀ منه.بخدا چاق نیستم نمیدونم چرا دوتا سایه دارم
ت
تو فروشگاه بادکنک بهت دادن که همونجا یاد گرفتی با ذوق فراووون بگی "باتو".