همه چیز از 21 ماهگی عسلم
نازدخترم هر روز که میگذره کاراش شیرین تر میشه و حسابی با کارای بامزه و حرفای جدیدش مارو خوشحال و ذوق زده میکنه
تازگی ها یاد گرفته بین حرفاش،مخصوصا وقتایی که یه چیز ناراحتش میکنه هی میگه "آبـــابـــا" یعنی ای بابا.وااای انقد بامزه میگه که آدم دوست داره قورتش بده.مثلا دنبال همون موچوها میگرده میگه "موووچووو بیااا" و وقتی میبینه هیچ مورچه ای در کار نیست دستشو تو هوا تکون میده و با ناراحتی میگه "آبــابـــا".
یا میخواد شلوارشو دربیاره نمیتونه با ناراحتی میگه "آبــابــا"
یا میخواد در خونه رو باز کنه و چون در قفله میگه "دَبااایی...آبـــابـــا" (در بستس...ای بابا)
خییییلی این ای باباها رو بامزه میگه و منم کلی خوشم میاد وقتی میگه
دیشب خاله سعیده و دایی علی خونمون بودن و دخملی هم خیلی از بودنشون خوشحال بود مخصوصا از بودن خاله سعیده.سر شام هم که فقط گیر داده بود که از بشقاب خاله سعیده بخوره و انقد قاشق و چنگال کرد تو بشقاب خاله که آخرش باباش برداشت بردش تو اتاق تا خالۀ بیچاره غذاشو بخوره.
آخرشب که داشتن میرفتن،ستایش چنان گریه ای کرد که هممون دلمون براش سوخت.طفلی انقد مظلومانه گریه کرد و تو گریه هاش دایی و خاله رو صدا میکرد و میگفت نرید
این اولین گریۀ عزیزکم برای رفتن کسی از پیشش بود
حتی برای بیرون رفتن من اینطوری گریه نکرده بود
سریالهای Gem(شمیم عشق و عمر گل لاله) رو هم با اینکه من اصلا ازشون خوشم نمیاد با جدیت دنبال میکنه و اگه کانالو عوض کنم حسابی شاکی میشه و با یه جیغ بنفش مجبورم میکنه دوباره برگردم همون کانال
بعد از بازی با کریر حالا نوبت روروئک شده که عروسکم عاشقش بشه و از من بخواد بذارمش تو روروئک تا به قول خودش "بیب بیب" کنه.از وقتی ستایشم 4دستوپا رفتنو یاد گرفت و میز تلویزیون رو کشف کرد،من برای اینکه دخملم صدمه نبینه،روروئکشو میذاشتم جلوی میز تلویزیون تا حالا.الان چند روزه که این روروئک تازه شده وسیلۀ بازی خانومی.اون موقعی که باید توش مینشست و باهاش بازی میکرد اصلا ازش خوشش نمیومد و جیغ میزد که درش بیارم،حالا که به زور توش جا میشه،عاشقش شده
تازه واسه جابجا شدن روروئکشو بلند میکنه و راه میره
چندتا عکس از عروسکم با روروئک
ستایش 6 ماه و نیمه
لالا تو روروئک-13 ماهگی
عروسکاشم خییییلی دوست داره.مخصوصا پلنگ صورتی که بهش میگه "ایتی"،خرس کوچولو که بهش میگه "اِتی" (من چون یه مامان خوبم تشخیص میدم ایتی و اِتی رو) و خرس بزرگه که "کیسی".روزی چندبار با اینا بازی میکنه که دراصل باید بگم باهاشون زندگی میکنهامروز عصر هم تا ازخواب بیدار شد،سریع رفت سراغ کیسی و اِتی و کلی از دیدنشون شاد شد و ریز ریز باهاشون حرف میزد.
موش کوچولو در کنار کیسی