این روزا....
سلام دوستای گلم.
چند وقتی بود که شارژ نتمون تموم شده بود و حسابی دلم برای وب عزیزکم و دوستای خوبم تنگ شده بود.
تو این چند روز که نت نداشتم از فرصت استفاده کردم و کارای خونه تکونی رو انجام دادم...اما با وجود دخمل شیطون و پرانرژیِ من خیییییلی سخت بود.با اینکه زیاد سروصدا نمیکردم ولی ستایش زود از خواب بیدار میشد و با خوشحالی و انرژی تازه میومد سراغ منو خرابکاری ها و بهم ریختنها رو شروع میکرد.منم دیگه بیخیال کارای بزرگتر شدم.چون هم دست تنهام و باکمردرد و پادردی که از زمان زایمان پیدا کردم نمیتونم خیلی از کارا رو بکنم و هم با وجود ستایش خونه تکونی معنایی نداره!چون از اینور جمع میکنم از اونور خانومی بهم میریزه.
نمیدونم ستایش ماشالا خیییلی شیطون و پرانرژیه یا بچه های دیگه ساکت و خجالتی هستن.امروز مجبور شدم برای یه کار بانکی ستایش رو با خودم ببرم بانک.واااااای که منو دیوونه کرد...همش میخواست واسه خودش بره تو بانک بچرخه،از در بره بیرون-مخصوصا که یه مغازه کفش فروشی هم نزدیک بانک دیده بود...خانومی هم که عششششق کفش-اصلا یه جا بند نمیشد...اما دوتا دختر کوچولوی دیگه همسن ستایش توبانک بودن که خیلی ساکت پیش مامان و باباشون نشسته بودن دقیقا برعکس ستایش
منم با نگاههای مردم هم اینطوری بودم و هم اینطوری
اینجور وقتا پیش خودم میگم یا دخترِ من خیلی شیطونه یا اون بچه ها کمرو و آرومن...
خـــــــــــــــلاصه که این روزا با شیطنتهای ناتمومِ ستایش و کم آوردنای من میگذرن...
الان هم دخترکوچولویِ من خوابه و دنیایِ من آرومه..ولـــــــــــــی نمیدونم این چه حسِ عجیبیۀ که تا نفسم خوابید دلم برایِ تموم شیطنتهاش تنگ میشه...
عـــــــــــــــــاشقتم دنیایِ من
دوستای خوبم شاید این روزا کمتر برسم بهتون سر بزنم...دوستتون دارم