عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

حال و هوای آخرین روزهای سال

1391/12/14 1:31
513 بازدید
اشتراک گذاری

کم کم آخرین ماه سال داره به نیمه نزدیک میشه و از همه جا بوی عید و بهار دوست داشتنی میاد.دلم برای تک تک روزای سال 91 تنگ میشه.روزایی که با تموم خاطرات تلخ و شیرین گذشتن و گوشۀ ذهنم ماندگار شدن.امسال برای من پر بود از لذت های شیرین...لذت تجربۀ اولین عید با دخترکم..لذت اولین قدمهایش..لذت حرفهای شیرینش..وکلی لذت دیگه که باعث شدن امسال خاطرات خوبی از حضور عشق کوچولومون داشته باشیم.

همیشه نزدیک اومدن بهار که میشیم یه حس دلتنگی میاد سراغم.دلتنگی برای تمام لحظه هایی که میشد بهتر و قشنگتر بگذرن اما نشد...دلتنگی برای روزهایی که از عمرمون گذشت و قدرشو ندونستیم..کاش میشد ای کاش های کمتری تو زندگی مون داشتیم...

امـــــــا اومدن بهار حسابی منو سر شوق میاره...هم برای زیباتر شدن دنیا از سرسبزی و تازگی هم برای شورو حالم برای تولد مردِ خوبِ بهاری زندگیم و بیشتر ازهمه تولد فرشته کوچولوی بهاریم..من عاشق بهارم با تمام زیبایی هاش..برای لطفی که خدای مهربانم برای دادن بهترینهای زندگیم به من در این فصل زیبا کرد.

امروز هوای تهران عالی بود..یه آسمونِ آبی و تمیز و یه خنکیِ لطیف حساااابی شارژم کرد.امیدوارم از این زیبایی ها انقدر دور و محروم نباشیم.

 

خب حالا میریم سراغ کارای ستایش عزیز و شیطون بلا

چند روزیه که دخترکم پاهاشو الکی میگیره و میگه "آآآآآآییی" منم باید بهش بگم چی شد مامان؟اونم با ناز میگه "دَ د" (درد) منم بااااید بگم ای جاااانم عزیزم و حتما باید بیام بوسشون کنم تا دخملی خیالش راحت بشه.بعدم با یه لبخند رضایت میره سراغ بازیش.

 

مدتیه که ستایش یکم ترسو شده.مثلا اگه صدای تاپ و توپ بچه های همسایه بالایی بیاد،یا همسایه بغلی چیزی به دیوار بکوبه،ستایش میترسه و با سرعت هرجای خونه باشه میدوه میاد پیش من و

تازگی ها یاد گرفته حین دویدنش میگه "بــُــدو".

منم بغلش میکنم و میگم نترس مامانی بچه ها دارن میدون...خیلی از ترسیدنش ناراحتم و نمیدونم چطور باید این ترسش رو از بین ببرم.دوستان اگه راه حلی بلدین ممنون میشم راهنماییم کنید.

 

این روزای آخرسال همسری سرش خیلی شلوغه و تا دیروقت سرکاره و دخملی باباشو خیلی کم میبینه و حسااابی دلش برای باباحسین تنگ میشه،بخاطر همین درطول روز همش از باباش حرف میزنه و کارای باباشو میگه.مثلا "بابا..شــَـــ..آتیتی..ماااس" بابا شلوارشو پوشید کفشاشم پوشید رفت ماست بخره

یا "بابا..چــُــپا..اَس" بابا رفت روی 4پایه عکسارو زد به دیوار و....

خلاصه که پدر و دختر خیییلی دلشون برای هم تنگ میشه

 

 خیییلی وقته که حافظۀ بلند مدت عزیزکم منو حسابی شگفت زده میکنه.بارها شده دخترکم با حرفاش داره به من میفهمونه که یاد یه قضیه ای افتاده که مال چند وقت پیشه و گاهی من واقعا تعجب میکنم که ذهن این کوچولوها چقدر فعاله!

مثلا یه نمونش امروز بود که عروسکم رفته بود سر کمدش و یه لباسش که حدود 3 ماه پیش براش گرفتم و البته اون موقع براش کوچیک بود و خاله افی رفت براش یه سایز بزرگتر گرفت رو اورده بود و منم گفتم تنش کنم ببینم اندازش شده یا نه که در حین پوشیدن به ستایشم میگفتم به چه لباس خوشگلی کی برات خریده؟که خانومی گفت "اَبی" یعنی خاله اَفسانه...

یا اینکه همسری قبلا بهم گفته بود که هر وقت ستایش رو میبره بقالی که براش خوراکی بخره،وقتی میرسن به یه مغازۀ نزدیک بقالی که یه آکواریوم با ماهی های کوچولو داره،دخترکمون ذوق میکنه و وایمیسته و ماهی ها رو نگاه میکنه.چند روز پیش که من داشتم میبردمش همون بقالی،تا نزدیک اون مغازه شدیم،عزیزکم شروع کرد بگه "ماما..ماااایی ماااایی"

و...بارها و بارها با این یادآوری ها به این فکر میکنم که چقدر باید مواظب حرفها و حرکاتمون باشیم وقتی دخترکوچولومون پیشمونه،چون تک تک حرفا و کارامونو تو ذهنش ثبت میکنه.

از خرید عید بگم که برای دخملی خرید کردم ولی خییییلی خسته شدم از گشتن دنبال یه لباس خوب برای ستایش...خسته شدم از بس لباسای زشت و بی کیفیت و مسخره و البته با قیمتای بالا که اصلا نمی ارزیدن رو تو مغازه ها دیدم...خسته شدم از جنسای بنجل چینی...نمیدونم چرا باید برای این جنسای مزخرف انقد پولامونو هدر بدیم؟!

آخرش با اینهمه خستگی خریدام اونی نشد که دلم میخواست.

چند روز پیش رفتم فروشگاه بازی و اندیشه و برای ستایشم یه دفتر نقاشی و ماژیک و پازلی که پشتش وایتبرده خریدم.منکه عاااشق درست کردن پازلم و ستایش هم عاااشق نصف کردن تکه های پازل

این دفتر نقاشی قراره از این دوران ستایشم به یادگار بمونه،برای همین تاریخ هاشو توش ثبت میکنم و هرچند وقت میدم توش اثر هنری بکشه عروسکم.بقیۀ ناااسی هاشو به قول خودش تو یه دفتر دیگه و کلا هرچی که دم دستش بیاد میکشه.

اینم اولین نقاشی یادگاری دخملم تو دفتر یادگاریش(البته من بعدا دیدم که اون دایره هارو باباش زحمتشو کشیدهچشمک)

چندتا عکس از همون نقاشی

اینجا عزیزکم دستشو ماژیکی کرد و با ناراحتی هی دستشو نگاه میکرد و به من نشون میداد و میگفت "ناااسی؟" بعدشم رفت یه دستمال کاغذی اورد که یعنی دستشو پاک کنهقلب

بازم پدرجونمهربون ستایش جون زحمت کشیدن و برای دخملی تخم بلدرچین و گوشتشو اوردن.منم امروز برای این نوۀ عزیز خوراک بلدرچین درست کردم.وااای که چه بوی خوبی داشت موقع پختن.طعمشم عااالی بود.واقعا منکه میگم بلدرچین از این مرغای هورمونی و بی خاصیت خیییلی بهتره.دوستان پیشنهاد میکنم شماهم برای کوچولوهاتون امتحان کنیدچشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

مامان آرینا مو فرفری
14 اسفند 91 1:38

---$$$$$$$$__$$__$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$__$$$$$$(¯`v´¯)$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$$$
___$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$
______$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$
________$$$(¯`(*)´¯)$$
___________$(_.^._)$
____________$$$$$$



محبوبه مامان الینا
14 اسفند 91 8:33
سمانه جون از قلمت خیلی خوشم میاد مقدمه عااااالی بود
ای جونم که دخملمون ناز میاره و واسه مامانش خودشو لوس لوسی میکنه
عزیزم که اینقدر مهربونی و دلتنگ بابا میشی و یاد خاطراتش میکنی
در مورد حافظه که نگو و نپرسواقعا این بچه ها آدمو شگفت زده میکنن و باهات موافقم که باید حسابی مراقب رفتارمون باشیم
انشااله این دفتر مقدمه ای باشه برای آثار هنریه جهانی دخترمون


لطف داری محبوبه جونم
آره دیگه این روزا حسابی داره با دلبری هاش دل مارو میبره دخملی
وروجکای این دوره زمونه خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنیم باهوشن.
وااای چه دعای خوبی محبوبه جون خیلی خوشم اومد.آمین.
الینای عزیزمو ببوس.
مامان کوثری
14 اسفند 91 8:36
تقویم 92 با عکس کودک عزیزتان کارت تبریک عید با عکس کودک دلبندتان طراحی تم های مختلف جشن همه با طرح های زیبا و متفاوت به یه بار دیدن می ارزه حتما از طرح های ما دیدن کنید http://temparti.blogfa.com/ امیدوارم مورد پسندتون باشه منتظر شما هستیم دیگه چیزی به آخر سال نمونده عجله کنید
محبوبه مامان الینا
14 اسفند 91 8:36
در مورد ترس:الینا هم دقیقا همینطور بود و با کوچکترین صدایی با ترس شدید خودشو پرت میکرد تو بغل من اما ما کشف کردیم که پرستارش الینا رو تنها گذاشته و رفته بیرون و دخترم از بس گریه کرده بود و تنها مونده بود ترس تو وجودش مونده بود که من هم با ناراحتی عذرشو خواستم و از اونموقع به بعد بابا اینا نگهش میدارن...اما در مورد ستایش ببین خودت ترسو نیستی؟مثلا پیشش نگفتی که واااااای ترسیدم یا جیغ زده باشی؟...اگه این موارد نباشه نگران نباش بزرگتر که بشه احساس امنیت بیشتری میکنه و ترسش هم میریزه.الینا الان خوب شده


باورم نمیشه بعضی از این پرستارا انقد بیخیالن و بی مسئولیت..آخه چطور دلش اومده بچۀ کوچولو رو تنها ول کنه بره بیرون؟!
نمیدونم محبوبه جون،اصلا حواسم به ترسهای خودم نبوده تا حالا..مرررسی دوست خوبم از راهنماییت
لیلا مامان پرنیا
14 اسفند 91 9:55
سمانه جون نگران ترسش نباش طبیعیه به مرور بهتر میشهپرنیا هم عاشقه پازله به طور حرفه ای همزمان چند تا رو باهم درست میکنه خیلی خوب کاری کردی نقاشی وپازل برای رشد فکریشون عالیه.
لباسهای گل دختری هم مبارکه به شادی تنش کنه
ببوس پیکاسوی نازم رو


خداکنه همینطور باشه مرسی از دلداریت لیلاجون.
پرنیاجون که زده رو دست همه دخملای باهوش
ممنون دوست خوبم
متین من
14 اسفند 91 12:42
وای خاله ستایش جون چه نقاشی های خوکشلی کشیدی عزیزم


مررررسی خاله جون چشماتون خوکشل میبینه
قالب و تقویم کودکانه
14 اسفند 91 15:46
طراحی تقویم اختصاصی 92 با عکس کودک دلبندتان هدیه تقویم به عنوان گیفت تولد بدون استفاده از تقویم های آماده طرح هایی که جایی ندیدید مطمئن باشید طرح کاملا توسط ما طراحی می شوند بنابراین هر تمی که مد نظر شما باشد ما آن را طراحی می کنیم فایل ها به صورت پی اس دی نیز به فروش می رسند مطمئن باشید نمونه کارهای منو جایی ندیدید http://baby-graphic.blogfa.com
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
14 اسفند 91 21:26
سمانه جون با عرض معذرت باید بگم منم متنی که برای آخرین پست 91 حاضر کرده بودم خیلی شبیه به پاراگراف اولیه که نوشتی.در مورد اولین ها منظورمه بعدا اومدی خوندی جان من فکر نکنی از روت کپی کردم.البته اگر بخوام کپی کنم کلا آدمی هستم که اجازه میگیرم ولی بازم کاره دیگه یه وقت بگی سرقت ادبی کرده.
خب حالا بریم سر اصل مطلب سمانه جون روشا هم خیلی میترسه با زنگ در بدو میپره بقل من نمیدونمم باید چی کار کنم.
وای خدای من دقیقا مثل روشا میگه ماییییی
سمانه جون واقعا خیلی بچه ها حواسشون جمعه.ماشالا بهشون باشه اسمشون بچه است ولی به خدا از ده تا بزرگ عاقل ترن .من که خدا رو شکر واسه عید روشا فقط چند تا جوراب و کفش و اینا گرفتم لباس داره خاطرم جمعه ولی راست میگی خیلی گرونیه جالبه همه هم میگن گرونیه باز میخرن چند پیش به مهدی میگم دست بچه های هم قد روشا هم دو تا کیسه دادن دارن دنبال خودشون میکشونن بازم میگن نداریم.
وای خواهر ما که پستامون شبیه همه.فقط قلمش فرق میکنه.
من هر روز به روشا جونم یه دونه تخم بلدرچین میدم(البته منهای دوغانقدرم دوست داره که.کار خوبی میکنی.ولی من نمیدونم تخم کفتر از کجا بگیرم میشه از پدر جون بپرسی از کجا پیدا کرده.ممنون میشم.


جدی میگی الهه جون؟پس حس هامون خیلی بهم نزدیکهنه عزیزم این چه حرفیه.باز شما معرفت داری و اینو میگی که شبیه هم نوشتیم،بعضی ها که کلا میان کپی میکنن و با یکم تغییر یه پست با نوشته های آدم میذارن
دربارۀ ترسشون فکر کنم گذراست و باید بذاریم این مرحله هم بگذره.
خییییلی عاقل بودنشونو باهات موافقم الهه جون
خوشبحالت عزیزم که تو این شلوغی و گرونی مجبور نیستی خرید کنی.ناراحتی من بیشتر از جنسای بد و مزخرف بود
دست پدرجونش درد نکنه واقعامیام وبت عزیزم
مامان بنیتا
15 اسفند 91 3:00
سمانه جون مثله همیشه متنت زیبا و دلنشین بود
فدای نازدختر باهوشم بشم با این حافظه قوی که داره
یه عالمه بووووووس با حال و هوای بهاری برای ستایش جونم


گل ناز جونم شما قشنگ خوندی دوست خوبم
خدا نکنه...وااای خاله جون چه بووووس های خوبی فرستادیمررررسی
نازنین (مامان ثنا)
15 اسفند 91 3:15
سلام ب عزیز دلم
ستایش جونم چ نقاشی خوشگلی کشیدی عزیزم
چ جالب ثنا هم امروز اولین اثر هنریشو خلق کرد
کارای شما کوچولوها خیلی شبیه همه
به امید موفقیت های بزرگ ستایش جونم


سلام به دوست خوبمون.
مرررسی خاله جون.آره بیشتر کارای این کوچولوها شبیه همه.بوووووس برای ثنا جون.
مامان نیایش
15 اسفند 91 8:26
سلام سمانه جون . فدای دختر ناز خوش زبونمون . وای که چقدر با این کارا و حرفاشون دل آدم رو می برن . در مورد ترسش هم نگران نباش فقط وقتی می ترسه یه جوری بغلش کن که فکر نکنه چیز مهمیه و با صحبتهات بهش بگو که ببین من نمی ترسم اصلا چیزی نیست . سمانه جون من روانشناسی خوندم و اینا رو از زبون روانشناسها می گم.


سلام دوست خوبم.خدانکنه.
مررررسی عزیزم از راهنماییت.من همین کارو میکنم ولی فکر کنم باید صبور باشم تا این مرحله هم بگذره و ترس دخترم بریزه.چه خوب که یه دوست با اطلاعات روانشناسی دارم
جشنواره تولید صداهای صوتی
15 اسفند 91 13:50
دوست بزرگوار برآنیم تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم . از شما بزرگوار رسما دعوت به عمل می آید تا در اجرای این جشنواره ، درخواست " همکار افتخاری" ما را پذیرا باشید و با اطلاع رسانی یا هرگونه اقدامی که خود صلاح می دانید، یاری مان نمائید.
مامان آروین-مریم
15 اسفند 91 13:52
ایشالا ستایش جون در پناه آقا اما زمان (عج) همیشه شاد و سلامت باشن .....
چه نقاشی های خوشگلی کشیده ... آفرین .....
مامان ستایش جون لطف میکنید طرز تهیه خوراک بلدرچین رو برام بگی ... آخه من باهاش فقط آبگوشت درست میکنم .... مرسی گلم


ممنونم مریم جان.برای آروین عزیز هم همین دعا رو میکنم.
خوشحالم بالاخره آدرس وبتونو گذاشتینچشم میام وبتون میگم.
مامان ثمین
15 اسفند 91 14:37
سلام عزیزم
ماشاله به خانم گل زبروزرنگ
قربونت بشم عزیزم مامانی متاسفانه چیزی دراین مورد ندارم بگم اماتوروخدا مراقب باش دخملمون نترسه


سلام.ممنونم مامان ثمین جان از محبتت.چشم حتما.
ثمین کوچولو رو ببوس.
مامان آروین-مریم
15 اسفند 91 17:11
از حضور گرم و مهربونتون و همچنین از راهنمائیتون سپاسگزارم .


خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم.
شقایق مامان آرشا
15 اسفند 91 17:37
آفرین دخمل با هوش.عزیزم پایان سال همه نی نی ه کم باباشونو می بینن یه وقت غصه نخوری خاله...


مرسی خاله جون.نه خاله غصه نمیخورم دلم براش تنگ میشه.
مامان ساجده
15 اسفند 91 17:37
قربونت برم با اين اثر هنريت عزيزكم
سمانه جون دقيقا متينم همينطوره همه چيزو تو مغزش ثبت ميكنه و به وقتش تحويلمون ميده ماشاالله از بس باهوشن
جديدا متينم با هر صدايي ميترسه همش ميخواد منم باهاش باشم شايد به خاط اقتضاي سنشونه البته متين كوچيك بود خيلي ترسو بود يه چند وقتي بود بهتر شده بود ولي الانم شده مثل قبلش همه بهم ميگن به خاطر اينه كه تو بارداريت خيلي ترشي خوردي ولي منم موندم كه چرا اينطوريه البته خودمم دست كمي از بچه ها ندارم خيلي ترسوام با هر صدا و اشاره اي ميپرم حالا بايد شما ببيني تو خانوادتون كي ترسو بوده احتمالا ستايش جونم به همون شخص رفته و ترسو شده البته ممكنه از چيزيم ترسيده باشه اين احتمالم هست
براي عشقم


خدانکنه ساجده جون.
متین و ستایش تقریبا سنشون نزدیک به همه و خیلی کاراشون شبیه همه
منم فکر میکنم گذر زمان ترسشونو از بین میبره.جالبه ساجده جون من اصلا تو بارداریم ترشی نمیخوردم
مرسی از هم فکریت عزیزم.متین جونو ببوس.
مامان آنیل
15 اسفند 91 17:43
به به چه نقاشی زیبایی آفرین به شما دختر گل و هنرمند دخترتون خیلی شیرینه با اجازه لینکتون کردم


مرررسی عزیزم،لطف داری.منم لینکتون کردم.
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
16 اسفند 91 0:25
هان متوجه شدم پس باید بگردم کفتر باز پیدا کنم
ببین ما از مرغ فروشبی یا بعضی وقتا از سوپری میگیریم.بسته ندیه تاریخ تولید و انقضا روش داره.فروشنده هم آدم مطمئنیه به خاطر همین جای شکی واسم باقی نمیذاره.
آفرین که دیگه دوغ بهش نمیدی.
وای خواهر من وبلاگ قبلی که داشتم بازدیدکنندههام خیلی زیاد بود اونوقت گاها تو وبگردیام یا اگه کسی میگفت لینکتون میکنم میرفتم وبشون میدیدم مثلا همون عکس با زیر نویس اسم وبلاگم و همون متن با همون رنگ تو وبشونه.انقده حالم بد میشد که خدا میدونه.الانم خیلیا هستن که بعد از چند بار سر زدن دیگه اصلا نمیرم وبشون از بس میان و کپی برداری میکنن بعد هر کی براشون مینویسه چه با احساس یا چه ایده ای جالبی انگار از ذهن خودشون تراوش کرده هم چین به خودشون میبالن که.
جالبه تو نی نی وبلاگ من الین نفری بودم که پستی با عنوان اولین های روشا رو گذاشتم فقطم یه نفر بود که ازم اجازه گرفت تازه بنده خدا اسم وبلاگمم تو پست اورد بعد از اون کلی از آدما با افتخارشون این پست رو گذاشتن و از تعریفای اطرافیانم ذوقی میکردن که بیا و ببین.
به نظر من ایده گرفتن اصلا بد نیست ولی آدم نباید به اطرافیان بقبولونه که مال خودمه.
ببخشید زیاد واست نوشتم.خواستم درد دل کنم.
بوسسسسسسسسسسسس


مرسی از راهنماییت الهه جون.مال ماهم از همون بسته بندیاست،فکر کنم باید به همین تاریخ تولید و انقضا اعتماد کنم
همه حرفاتو قبول دارم عزیزم.اینکه با نوشته ها و کارای دیگران یه پست بذاریم و بعد اونو به اسم خودمون جا بزنیم خیییلی کار زشتیه،متاسفانه خیلی هم زیادن این آدما...
ممنون که منو محرم میدونی عزیزم
مهسا مامان کیارش
16 اسفند 91 10:00
عاشقتم وروجک. نوش جونت. سمانه جون من از 6ماهگی به کیارش هم تخم کبک و هم تخم بلدرچین میدادم خیلی خاصیت داره عزیزم. راستی چقد جالب کیارش 14 روز از ستایش کوچولو بزرگتره خیلی برام جالب بود تا حالا به تارخ تولدش دقت نکرده بودم خیلی خوشحالم ستایش کوچولو که همسن کیارشی


مررررسی خاله مهساجون.
چه کار خوبی میکردی مهساجون.ما دیر به فکر افتادیم
برای منم جالب بود که هم سنن تقریبا.مرسی عزیزم که بهمون سر زدی
منا مامان امیرسام
17 اسفند 91 3:22
قرربون اون دستهای کوشولو و خووشملت عجیجم.ووی خدا چه جوری نشسته و نقاشی میکشه.واقعا افرین



خدانکنه موناجونم،مرررسی مهربون
منا مامان امیرسام
17 اسفند 91 3:24
اینکه میگید میترسه به نظر من هم گذراست.
امیرسام هم وقتی مثلا ایستادم نماز تلفن زنگ بزنه گریه میکنه .تا این فسقلیها بزرگ بشن و هر روز یه ایده جدید برای معطوف کردن فکر ما بهشون دارند.


خدا کنه همینطور باشه،چون ترسم از اینه که خدای نکرده ترسش موندگار بشه
امیرسام جذاب منو ببوس
منا مامان امیرسام
17 اسفند 91 3:27
بابت خرید عید راستش دوستت شارژ شارژه.من حتی چون واقعا خسته بودم و البته بـــــــــــــی حوصله اصلا اصلا قصد خرید برای خودم رو نداشتم.اما کلی خرید کردم حتی برای خودم.بابای امیرسام میگه باز شانس اوردم افسرده بودی
امیرسام هم تخم کفتر خیلی دوست داره به نظر من چون نازکتر از تخم مرغه.بچه گونه تخم مرغ خودمونه


آره واقعا موناجون اگه حس و حال خرید داشتی که بابای امیرسام بنده خدا بیچاره میشد
ای جانشما از کجا تخم کفتر گیر میارین؟آشنای کفترباز دارین؟آره موافقم
مامان محدثه
19 اسفند 91 1:21
عزیز خاله قربون نقاشی کشیدنت برم



سارا
19 اسفند 91 2:01
سلام عزیزم خوبی سمانه جون ؟

ماشالا ستایش جونم خانم شده واسه خودش
نوش جونت عزیزم


سلام ساراجون،ممنون دوست خوبم.
مرسی از محبتت،عسل جونو ببوس
مامان روژِینا
19 اسفند 91 21:41
سلام دوست جونم
اول بگم که دستت درد نکنه چقدر تو این پست اسم منو به کار بردی خیلی پست قشنگی بود دوم اینکه ایشاا... سال بعد یه سال پر از خیر و برکت و سلامتی براتون باشه و اخرش حسرت روزهای از دست رفته رو نخوریسوم اینکه قربون اون درد و دل کردن و یاد گذشته افتادن این مامان و دخمل بشم مخصوصا دخملهچهارم اینکه چه کار خوبی کردی یه دفتر جدا برای یادگاری نگه داشتن ستایشم در نظر گرفتی البته ستایش و باباییش پنجم اینکه اتفاقا منم دیروز گوشت بلدرچین گرفتم و تصمیم دارم بیشتر از این گوشت استفاده کنم واقعا خیلی بهتره وای چونه ام گرم شده ها تا عصبانی نشدی برم عشق منو ببوووووووووووووووووووووووووس


سلاااام به دوست جون پرانرژی خودم
اول اینکه کلا بهارها دوست داشتنی اند دیگه
دوم اینکه ممنوم از دعای خوبت،همینطور برای شما.
سوم اینکه خدانکنه دوست جونم.
چهارم اینکه ظاهرا یادگاری های دخملی بدون هنرنمایی باباش نمیشه
پنجم اینکه اصلا طعم بلدرچین با مرغای الان قابل مقایسه نیست.کار خوبی کردی زود واسه روژیناجون شروع کردی،ما دیر به فکر افتادیم
آخرم اینکه هیچوقت از نظرای پر انرژی و باحالت خسته نمیشم و کلی هم حال میکنم بهار جووونم
روژینای نازمو ببوس.
محبوبه مامان الینا
21 اسفند 91 11:06

به یادتیم دلتگتیمدوستت داریم


مررررسی محبوبه عزیز از اینهمه مهربونی
ماهم دوستتون داریم.الینای عزیزمو ببوس
آناهیتا مامانیه آرمیتا
21 اسفند 91 11:16
سلام سمانه جون.خیلی قشنگ حال وهوای آشنایی روتوصیف کردی عزیزم
قربونش برم اون گل دخترنازوکه حافظه بلندمدتش کلی فعاله جداما مامانا چه کلمات مریخی ازاین ووروجکا ترجمه میکنیم
خیلی کارخوبی کردی دفترخریدی براش برای آرمیتامیخوام مدادرنگی بخرم اما همش میترسم یه وقت توی دستش باشه بدوه و بیفته وخطرداشته باشه .
درست میگی دوست جونم بلدرچین خیلی ام خوشمزه تره .
میبوسمتون مامان دختردوست داشتنی


سلام آناجون.ممنون عزیزم.
آره واقعا مدادو خودکار واسه این وروجکا خیییلی خطرناکه،ولی من هربار که میدم به ستایش کنارش میشینم که بلند نشه راه بره باهاشون.
پس شما هم امتحانش کردین
مامان عبدالرحمن
21 اسفند 91 11:20
سلام مامانی جونی دخملی نازی دارین خداواستون نگهش داره خوشحال میشم به وبلاگ منم سربزنید وازتبادل لینک باشماخوشحال میشم


سلام،ممنون از لطفتون.خانومی شما آدرس مارو اشتباهی گذاشتی واسه خودتون!!چطور بهتون سر بزنم؟!
منا مامان امیرسام
22 اسفند 91 2:55
واای چه دوست بی معرفتی هستم من .الان دیدم نظرم رو نگفتم اینجوری شدم
اخه شبها با موبایل میام سر میزنم و بلاگت رو میبینم اما فکر نمیکردم.....
الان بسی شرمسارم


موناجونم چرااا؟شما که نظر داده بودین...
منا مامان امیرسام
22 اسفند 91 3:00
واای چه نقاشیهای بامزه ای .راستش تا به حال نقاشی یه بچه دو ساله ندیده بودم اینم با این کیفیت.امیرسام اصلا دوست نداره مثل خودمه.مطمئنم ستایش کوچولو در اینده تو ضمینه نقاشی سری تو سرها پیدا میکنه


لطف داری دوست جون.منم زیاد علاقه ای به ناااسی ندارم برعکس ستایش که تا یه خودکاری مدادی لاکی ...چیزی میبینه نااااسی کردنش گل میکنه
خداکنه موناجون
منا مامان امیرسام
22 اسفند 91 3:03
بابت لباس هم منم باهات موافقم.امسال افتضاح بووووود.منم راضی نیستم.همیشه وقتی برای امیرسام لباس قشنگ نمیدیدم با خودم میگفتم لباس دخترونه ها چقدر گوگولین اما امسال حتی دخترونه قشنگ هم ندیدم.چه برسه به پسرونه که مدلهاش خیلی محدودتره


موافقم باهات موناجون،افتضااااح...
آره بخدا دیگه دخترونه ها هم قشنگ نیستن.خیلی خسته شدم تا یه چیز به دردبخور پیدا کردم،بازم به دلم نمیشینه