عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

امروزِ منو نازدختر

1391/12/26 2:46
875 بازدید
اشتراک گذاری

امروز مثل همۀ روزا برای نازدخترم یه روز پرکار بود!آخه برای بار هزارم بعد از مامان تصمیم گرفت کشوهای کمدشو مرتب کنه.دخترمون حسابی کاریه.یه وقت فکر نکنید لباساشو بهم میریزه هاااا..نه فقط داره مرتبشون میکنه.اصلا به نازدخترِ ما میاد اهلِ بهم ریختن کمد و کارِ مامانو زیاد کردن باشه؟!

پشت ویترین ستایش،مامان به علت کمبود جا،یه عالمه خرت و پرت گذاشتهزبانیکیش تلفن قدیمیه که نازدختر علاقۀ زیادی به اَیو کردن،با پا روش ایستادن،کوبیدن گوشی روی پایه،نانای کردن با ملودی هاش و...داره و اینجا هم از مامان تلفن بیچاره رو میخواد.

خانومی به این نتیجه رسید بعد از بیرون ریختن لباسا،جارو کشیدن کار مناسبیهچشمک

اون وسیله ای که تو دست راست عروسکم میبینید یکی از قطعات شیردوش دوران نوزادی ستایش بوده که امروز پیداش کرده بود و فکر میکرد لیوانه و همش میگفت چایی و مثل لیوان سر میکشیدنیشخند

تو اون کتابه هم  داره عکس دایره یا به قول خودش "دایایا" رو به مامان نشون میدهماچ

با لیوانِ چایی داره میکوبه رو دایایاابرو

فکر کنم چاییش خیلی خوشمزه اسخنده

دختر مهربونم داره به مامان چایی تعارف میکنهقلب

قربون اون موهای روبه بالات برمقلببغل

قربون دختر باهوشم برم.این کتاب هوشِ 9-6 ماهگی نازدخترمه که تازگی ها کشفش کرده.چند روز پیش که داشت باهاش کلنجار میرفت که ببینه به درد میخوره یا باید پاره ش کنه،نشستم و بهش رنگا و شکلاشو  گفتم-فقط همون یکبار-حالا بعد از چند روز ستایشم از اون روز دایره رو یادش بود و امروز تا شکلشو دید هی میگفت "دایایا"تشویق

اینم نازدخترم که بعد از زحمات زیادی که امروز کشیده بود خواب تشریف دارن.البته چه خوابی!خوشگل خانوم از بس گرماییه وقتی تو هال خوابیده بود از گرما بیدار شد و هی گریه کرد.منم مجبور شدم بیارمش تو اتاق و پنجره رو باز کنم و بدن پتو بخوابونمش.فکر کنم ما اولین کسانی باشیم که تو تهران مجبور بشیم کولر روشن کنیمخنثی

از ترسِ ستایش جون براتون تو پست قبل گفته بودم.انقدر موقعی که میترسید و با سرعت میخواست خودشو به من برسونه،من بهش گفتم نترس،حالا یاد گرفته وقتی میترسه و میدوه پیش من،حینِ دویدن به خودش میگه "بُدو" و بعد "نـَـتـَــ" یعنی نترسچشمکوقتای دیگه هم مثلا من بهش میگم مامانی مواظب باش از پله نیفتی..میگه "نــَـتـَــ" یعنی مامان نترس!قلب

امروز هم باز از صدای تاپ و توپ بچه های طبقۀ بالا ترسید و داشت با سرعت میدوید بیاد پیش من که عزیزکم محکم خورد به میز و پیشونیش کبود شدناراحتدل شکستهالهی بمیرم براش..گریهوقتی بغلم بود تو گریه هاش سرشو میاورد نزدیک و میگفت "مامایی...بووووس".این کارو تازه یاد گرفته که وقتی یه جاییش درد میگیره به من میگه "ماما..بووووس"ماچ

عاشقتم کوچولوی دوست داشتنیِ من

 

پ.ن:سایز عکسای این پست رو چون کار داشتم از همسری خواهش کردم که کم کنن.از اونجایی که آقایون کلا دنبال راه های کوتاهتر و ساده تر هستن،از روشی که من همیشه استفاده میکردم ایراد گرفتن و فرمودند که خیلی وقتگیره و به روش خودشون سایز عکسارو کم کردن.ولـــــــــــــــــــــی من احساس میکنم یه جای کار ایراد داره و عکسای کم حجم شده به دلم نمیشیننقهر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

محبوبه مامان الینا
26 اسفند 91 7:48
وااااای سمانه جون نمیدونی اول صبحی چققققققققدر از دیدن این پست روحیه گرفتم و حال کردم...آخه خانوم موقع گذاشتن این پستها یه کم هم به فکر آدمای بی جنبه ی مث من باش نمیگی بزاقمون جهت درسته قورت دادن این جیگرطلای کپل ناااااااااااز بشدت ترشح میکنه؟!!!!
عجب پس این قطعه شیردوش کاربرد دیگه ای هم داشته و ما نمیدونستیمآفرین ستایش باهوش خودم که دایایا رو سریع شناختی
الهی فدات شم عزیزم که حتی مامانی رو دلداری میدی میگی : نت آخخخخخخخخ من فقط مخصوص چلوندن این وروجک هم که شده یه بار باید تو این قرار وبلاگی هاتون خودمو برسونم تهراااااااان


خوشحالم که روحیه پخش میکنم با پستم دوست جووون
به بهارجونم گفتم که امتحان کنید چایی تو شیردوش خیییلی مزه میده
خدانکنه محبوبه جون.اگه بیای که عالی میشه همو ببینیم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
26 اسفند 91 9:21
قربونت برم که انقدرکاری هستی دختر ، سمانه جون کمترکاربکش ازنازدخترمون وااااای که نمیدونی چقدرخوشم میادکه میترسه به خودش میگه بدوهمش تصورمیکنم میخندم باخودم قربونش برم
آرمیتاهم تمام ماههای این کتابوداره اماتامیخوام بهش بگم خودشومیزنه به اون راه وچیزای دیگه میگه که مثلا یادش ندم تنبل خانوم . .
دست آقای پدردردنکنه بازم همین که زحمت کشیدن خوبه ،، مهم ستایش جونمونه که عکسهاروخوشگل کرده
راستی چقدراستیکرروی دیوارش خوشگله همون هاپورومیگم . .


خدانکنه آناجون.از الان دارم دخملمو کدبانو بار میارم
آره من خودمم خندم میگیره از اینکه موقع ترس میدوه و میگه بدو و نـَتـَ..ولی دلم میخواد زودتر این ترسش از بین بره که اینجوری با سرعت ندوه
قربونش برم که زبله آرمیتا جونمبلده از درس فرار کنهستایش هم فقط از این کتابا کاغذپاره به جا گذاشته
مرررسی دوست جووونم
محبوبه مامان الینا
26 اسفند 91 11:37
راستی سمانه جون همین الان یه پست گذاشتم که تو یکی از عکسا سایه م افتادهچاااااااااااااق
یاده قسم و آیه تو افتادم خنده م گرفتخدایی مدیونی اگه موقع کامنت دادنت چاقی مو به روم بزنی میگن کسی رو مسخره نکن سرت میاد و دنیا دار مکافاته یعنی همین که الان سرم اومد فقط جان من مقابله به مثل نکن گذشت از بزرگان است


اومدم وبت و چشمم به واقعیت ها باز شد..نکنه محبوبه جون خبریه؟شاید الیناجون هوس خواهری برادری چیزی کرده؟
مدیونم نکن محبوبه جون که من به شدت عااااشق اینم که تلافی کنم
محبوبه مامان الینا
26 اسفند 91 11:38
در مورد سایز عکسها بابا همسر کار درستهاتفاقا به نظرم متفاوت تر و جالب تر شده(حیا نمیکنم ها همین الان چوب کارای بدمو خوردم)


اشکال نداره محبوبه جون من با خونسردی کامل منتظر این میشینم که سر خودت بیاد و بیام بهت بخندمنمیدونی اینجوری چه حالی میکنم
سولماز مامان آنیل
26 اسفند 91 13:27
سلام ستایش جون. ماشالا به این دختر زرنگ که به مامانی کمک میکنی
باهوش خاله


سلام مامان آنیل جون.مرررسی خالۀ مهربون
سولماز مامان آنیل
26 اسفند 91 13:30
پیشاپیش می بوسمت یکی این ور یکی اون ور یادت باشه اولین روبوسی عیدو من کردم…پیشاپیش سال نومبارک.


مامان روژِینا
26 اسفند 91 14:13
وای که من قربون اون کمک کردنت بشم خالههههههههههه دیگه مامان راحت شد و دخملش کلی تو کار خونه کمکش می کنه سمانه جون دوروز دیگه نگی بخاطر خونه تکونی کمردرد گرفتما ببین که دخملت داره همه کارا رو می کنه
وای که چقدر هوس چایی کردم اونم تو شیر دوش

راستی قالب جدیدم مبارک


خدانکنه بهارجونم.آره بهار جون خییییلی کمکم کرد تو خونه تکونی.امیدوارم زودتر سال دیگه بیاد و روژیناجون مثل الان ستایش حسابی کمکت کنه منم بیام بهت بخندم
امتحان کن بهارجون خییییلی مزه میده ظاهرا
مرررسی عزیزم.روژینای منو ببوووووس
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
26 اسفند 91 20:45
ای جان دلم قربون خودت و اون کمک کردنت.سمانه جون تموم شد خونه تکونیت؟؟؟؟؟؟؟؟خواهشا نگو تموم نشده چون ستایش جونم کمکت کرده و رفیق داشتی با عرض معذرت میشه شکمو به یقین تبدیل کنم و بپرسم اون شیردوش نیست احیانا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جل الخالق سمانه جون سایز عکسها خداییش خیلی خوبه حالا یاما کامپیوترمون خیلی بزرگ نشون میده.یا دست آقای شوهرت خیلی سبک بوده انقده خوب دراومده.شایدم اشکال از خودت بوده.اینکه خیلی خوبهشوخی کردم.همه مدلش چون ستایش جونمو میبینیم خوشگله و به دل میشینه
مامان روژِینا
27 اسفند 91 0:39
راستی سمانه می گم عکسای این دفعه از همیشه بهتر نیست؟فکر کنم کار حوسیییی اقا بهتره ها شوخی کردم بابا قهر نکن به جای این کارا برو ستایش منو بچلووووووون حتما بچه الان از کار زیاد خوابش برده مادرم مادرای قدیم والا
منا مامان امیرسام
27 اسفند 91 2:58
عااااشقتم شیطون بلا.واقعا دیدن شیطنت بچه ها ادم رو سرحال میاره.درسته مامانها کلی خسته میشن اما این عکسها چند سال دیگه خیلی دیدنی تر از الان میشه
منا مامان امیرسام
27 اسفند 91 2:59
خووب شما هم که مثل امیرسام تابستون رو اوردید. اما من هنوز جرات نمیکنم حتی لباس استین کوتاه تنش کنم.خیلی مراقب باش سمانه جوون.به قول معروف این هوا دزده.خدایی نکرده ستایش جونم مریض نشه
منا مامان امیرسام
27 اسفند 91 3:00
دوست جوون چرا قالب رو عوض کردید.اون که خیلی گوگولی بود.حیفه هااااا تا وارد صفحه میشی عکس نازگل کوچولو رو میبینی یه لبخند و میری سراغ دیدن یه شیطونیه جدید
منا مامان امیرسام
27 اسفند 91 3:02
ببین خدایی با اتاق چه کرده. من که کل کمد امیرسام رو خالی کردم و همه فرستاده شدند به بالای کمد اون یکی اتاق اسباب بازیهاش رو میریزه بسه قربون هوشت برم باهوش کوچولو.
مامان آروین (مریم)
27 اسفند 91 7:13
پیشاپیش سال جدید رو به شما و خانواده محترمتان تبریک میگم . امیدوارم عیدی پر از خوشی و سالی پر از شادی داشته باشین ........


ممنون عزیزم،برای شما هم همین آرزو رو دارم
مامان نیایش
27 اسفند 91 9:07
سلام سمانه جون وای که از دیدن این پستت لحظه به لحظه یاد کارای نیایش می افتم دقیقا همین کارا رو می کنه . فدای این دخمل کاری و زحمتکش . راستی پیشونیش چطوره ؟
لیلا مامان پرنیا
27 اسفند 91 14:04
الهی خوردنی خاله سمانه جون با این وروجکها خونه تکونی معنی نداره من که با پرنیا حسابی درگیرم حالا ستایش جون که اول کارهاز طرف من ببوسش


آره بخداوای لیلا جون پس حالاحالاها درگیریم با این فسقلیا،مارو بگو منتظریم بزرگتر بشن بلکه کمتر شیطونی کنن،نگو تازه داره شروع میشه..
چشم شا هم پرنیاجونو ببوس.
مامان ثمین
28 اسفند 91 2:49
سلام عزیزم اول ازهمه این دختری ناز محکم ببوس
قربون اون نترس گفتنا مامانی بوس بشم مننننننننننننننننننننننننننننن


سلام دوست خوبم،مرسی از محبتت عزیزم
مامان بنیتا
28 اسفند 91 2:52
خسته نباشی عسلم از این همه کمک به مامانی
وای خدا چه حالی می ده حسابی بچلونیش با این زیردکمه ای که پوشیده و برو بازو رو انداخته بیرون
عزیزم خیلی خندیدم از این کاربرد واژه نت آخه تو چقدر شیرین زبونی نانازم


مرسی خاله،میبینی خاله مامانم چقد کار میکشه ازم
دوستتون داریم خاله مهربون
نیلوفر
29 اسفند 91 1:21
http://setayeshmehraboonn.niniweblog.com/


منظورتونو نفهمیدم از گذاشتن این آدرس!!میشه بگید یعنی چی؟
لیلا مامان پرنیا
29 اسفند 91 10:14
سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش، اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام ********سال نو مبارک********