امروزِ منو نازدختر
امروز مثل همۀ روزا برای نازدخترم یه روز پرکار بود!آخه برای بار هزارم بعد از مامان تصمیم گرفت کشوهای کمدشو مرتب کنه.دخترمون حسابی کاریه.یه وقت فکر نکنید لباساشو بهم میریزه هاااا..نه فقط داره مرتبشون میکنه.اصلا به نازدخترِ ما میاد اهلِ بهم ریختن کمد و کارِ مامانو زیاد کردن باشه؟!
پشت ویترین ستایش،مامان به علت کمبود جا،یه عالمه خرت و پرت گذاشتهیکیش تلفن قدیمیه که نازدختر علاقۀ زیادی به اَیو کردن،با پا روش ایستادن،کوبیدن گوشی روی پایه،نانای کردن با ملودی هاش و...داره و اینجا هم از مامان تلفن بیچاره رو میخواد.
خانومی به این نتیجه رسید بعد از بیرون ریختن لباسا،جارو کشیدن کار مناسبیه
اون وسیله ای که تو دست راست عروسکم میبینید یکی از قطعات شیردوش دوران نوزادی ستایش بوده که امروز پیداش کرده بود و فکر میکرد لیوانه و همش میگفت چایی و مثل لیوان سر میکشید
تو اون کتابه هم داره عکس دایره یا به قول خودش "دایایا" رو به مامان نشون میده
با لیوانِ چایی داره میکوبه رو دایایا
فکر کنم چاییش خیلی خوشمزه اس
دختر مهربونم داره به مامان چایی تعارف میکنه
قربون اون موهای روبه بالات برم
قربون دختر باهوشم برم.این کتاب هوشِ 9-6 ماهگی نازدخترمه که تازگی ها کشفش کرده.چند روز پیش که داشت باهاش کلنجار میرفت که ببینه به درد میخوره یا باید پاره ش کنه،نشستم و بهش رنگا و شکلاشو گفتم-فقط همون یکبار-حالا بعد از چند روز ستایشم از اون روز دایره رو یادش بود و امروز تا شکلشو دید هی میگفت "دایایا"
اینم نازدخترم که بعد از زحمات زیادی که امروز کشیده بود خواب تشریف دارن.البته چه خوابی!خوشگل خانوم از بس گرماییه وقتی تو هال خوابیده بود از گرما بیدار شد و هی گریه کرد.منم مجبور شدم بیارمش تو اتاق و پنجره رو باز کنم و بدن پتو بخوابونمش.فکر کنم ما اولین کسانی باشیم که تو تهران مجبور بشیم کولر روشن کنیم
از ترسِ ستایش جون براتون تو پست قبل گفته بودم.انقدر موقعی که میترسید و با سرعت میخواست خودشو به من برسونه،من بهش گفتم نترس،حالا یاد گرفته وقتی میترسه و میدوه پیش من،حینِ دویدن به خودش میگه "بُدو" و بعد "نـَـتـَــ" یعنی نترسوقتای دیگه هم مثلا من بهش میگم مامانی مواظب باش از پله نیفتی..میگه "نــَـتـَــ" یعنی مامان نترس!
امروز هم باز از صدای تاپ و توپ بچه های طبقۀ بالا ترسید و داشت با سرعت میدوید بیاد پیش من که عزیزکم محکم خورد به میز و پیشونیش کبود شدالهی بمیرم براش..وقتی بغلم بود تو گریه هاش سرشو میاورد نزدیک و میگفت "مامایی...بووووس".این کارو تازه یاد گرفته که وقتی یه جاییش درد میگیره به من میگه "ماما..بووووس"
عاشقتم کوچولوی دوست داشتنیِ من
پ.ن:سایز عکسای این پست رو چون کار داشتم از همسری خواهش کردم که کم کنن.از اونجایی که آقایون کلا دنبال راه های کوتاهتر و ساده تر هستن،از روشی که من همیشه استفاده میکردم ایراد گرفتن و فرمودند که خیلی وقتگیره و به روش خودشون سایز عکسارو کم کردن.ولـــــــــــــــــــــی من احساس میکنم یه جای کار ایراد داره و عکسای کم حجم شده به دلم نمیشینن