عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

فدای تو...

فدای تو عشقم... فدای دخترم بشم که بی اندازه شیرینو دوست داشتنیه و هر روز با یه کار جدیدو بامزه مامانی رو غافلگیر میکنه این پست رو فقط برای این درست کردم تا کارهای شیرینتو توش ثبت کنم تا یادم نره چقد دوستت دارم تا یادم نره کارات چقد برام دوست داشتنیه... (بعدا با کارای دیگه آپ میشه) فدای دخترم بشم که عاشق پتو وپستونکشه و روزی چند بار باهاشون آرامش میگیره و شارژ میشه و بدون اونا خوابش نمیبره.وقتایی که خیلی داره شیطونی میکنی و نمیدونم دیگه چجوری باید آرومت کنم یهو یاد اونا میفتمو چقدم به دادم میرسن چون تا میگم ستایش پتوت کو؟خودتو سریع میرسونی بهشونو یه مدتی سرگرمی...   فدای دخترم بشم که عاش...
19 مرداد 1391

شیطونک مامان

سلام عزیز مامان امروز یه کار بامزه کردی بسته پوشکتو برداشتی به زحمت بردیش تو آشپزخونه.وقتی اومدم ببینم چیکار داری میکنی خنده م گرفت از کارت شیطونک من... پوشکتو گذاشته بودی جلوی ماشین لباسشویی و رفته بودی روش وایساده بودی تا دستت راحت به دکمه ها برسه الهی مامان فدات بشه که انقد کارات مث خودت شیرینه این روزا فقط دوست داری با پاهای خودت تاتی کنی و دور خونه بچرخی عسلم نمیدونی من چقد ازین تاتی کردنای بی تعادل و لرزونت خوشحال میشمو ذوق میکنم خدارو هم هزار بار شکر میکنم خودتم انگار خیلی ذوق میکنی از راه رفتنت،چون تا شروع میکنی به راه رفتن،منو نگاه میکنیو میخندی قربون خنده هات برم جیگرم راستی امروز د...
18 مرداد 1391

برای تو

        سلام گل نازم     این روزا زیاد دلو دماغ نوشتن ندارم.یاد بابابزرگ مهربونم اجازه نمیده حالوحوصله نوشتن داشته باشم.فرصت نوشتنم ندارم مامانی. بعدازظهرا که تو لالایی منم دارم تند تند کارای خونه و شام درست کردنو میکنم.کارایی که وقتی توی ناناز بیداری نمیذاری بهشون برسم.ساعت 5 یا 6عصر هم بیدار میشی دیگه بابایی از سرکار اومده،دیگه مگه من میتونم بیام تو وبلاگ؟؟! الانم لالاکردی   بخاطر این ادرار سوختگی لعنتی که از آخرای 13ماهگیت تا الان ولت نمیکنه و بدجوری اذیتت میکنه بازت گذاشتم.شبا خیلی بیتابی میکنی گلم بس که پاهات میسوزن عزیزم....
17 مرداد 1391

دوری 2هفته ای

سلام دخترکم خیلی وقته که برات ننوشتم.فک کنم دو هفته ای میشه. این مدت اصلا وقت نکردم که بیام وبلاگتو بروز کنم.من فقط شبها فرصت میکنم برات بنویسم،توی نازگلم چند وقتی بود که همش پاهات بخاطر دندونات عرق سوز بودن و شبها همش گریه میکردی.آخ که چقد منو بابایی دلمون واست میسوخت و نمیتونستیم کاری کنیم.بماند که هم تو خیلی اذیت شدی هم منو بابایی... دلیل دیگه این دوری دو هفته ای از ثبت خاطراتت خبری بود که شنبه 91/5/7 بهمون از اصفهان دادنو مارو حسابی داغدار کردن.اون خبر بد خبر فوت بابابزرگ مهربون و عزیزم بود.ما هم یک هفته تهران نبودیم. بابابزرگ مهربونم که بابا شعبون صداش میکردیم مدتی بود که از ناراحتی قلبی رنج میبرد.خیلی بنده خدا این آخریا اذیت شد...
16 مرداد 1391

14 ماهگی گل نازم

ناز دخترم امروز 14 ماهه شد... و من 14 ماهه که مادر شدم... و 14 ماهه که زندگی ما پر از شادی و عشق شده... و 14 ماهه که من برایت با عشق،مادری میکنم و تو برای ما عشق هدیه می آوری     باورم نمیشه دختر کوچولوم الان یک سالو دو ماهش شده باشه... چقد زود گذشت... یاد پارسال این موقع افتادم که گل من چقد کوچولو و ناتوان بود... و الان شکرخدا چقد واسه خودش توانایی پیدا کرده... گل ناز من :         تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم  " تا گل من هست زندگی باید کرد "               &n...
1 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام عسل مامان اومدم برات 3تا عکس خوشگلتو بذارم     این عکسها رو 5شنبه خونه پدرجون ازت گرفتم.اون روز انقد ملوس شده بودی که خاله فرزانه کلی قربون صدقت رفتو دیگه داشت میخوردت   الهی فدای این عروسک نازم بشم ...
1 مرداد 1391

روزهای تابستان با نازدختر

سلام گل نازم   یک هفته ست که برات ننوشتم.آخه راستش اصلا وقت نکردم که بنویسم دخترکم. شرمنده! تو ادامه مطلب واست از ٣شنبه هفته قبل تا شنبه نوشتم    3شنبه هفته قبل عصرش بابایی مارو بردخونه پدرجون(بابای من) تا 5شنبه شب اونجا بودیم.4شنبه با خاله سعیده،خاله افسانه و ناهیدجون رفتیم بیرون لباس بخریم.آخه تا عروسی دایی سعی و ناهیدجون چیزی نمونده.به تو که خیلی خوش گذشت،چون همش بغل ما 4نفر بودی.بماند که چقد تو مترو نق زدی،انگار از شلوغی اونجا خوشت نیومد.اون روز از خرید کردن فقط روز تو بود مامانی، چون وقتی برگشتیم خونه دیدم فقط واسه تو خرید کرده بودم!واسه دخمل نارم یه پیرهن خوشگل با یه تاپ و یه کلاه خریدم. ...
1 مرداد 1391

بدون عنوان

  دخترک نانازم شیطونی امروزت میدونی چی بود؟   امروز عصری خودتو رسوندی به میز آرایش روی پنجه هات وایسادی قدتو بلند کردی بعدش کیف آرایش مامانو برداشتی اومدی هی نق زدی که من زیپشو برات باز کنم منم بازش کردم ولی پیشت نشسته بودمو حواسم بهت بود ولی فقط یه لحظه ازت غافل شدمو دیدم بعععععله خانوم خانوما رژلبو باز کرده وانگشتشو کرده توش و دستا و صورتشو رژلبی کرده باور کن فقط یه لحظه حواسم ازت پرت شد.آخه تو بگو چجوری وقت کردی به همه جات بمالیش؟؟!! اصلا چجوری بازش کردی؟ چون سریع بردمت دستو صورتتو شستم دیگه عکسی موجود نیست از دست گل امروزت خوشگلم فقط از رژلب بیچاره یه عکس گرفتم ...
28 تير 1391

لالا کردن دخملی

سلام دختر نازم الان تو لالا کردی اونم چه لالایی! آخه روی پاهام خوابوندمت،شیشه شیرتم دادم دستت تا بخوری و مث همیشه لالا کنی اما تو جفت پاهاتو گذاشته بودی روی سینه منو هی فشار میدادی پاهاتم میگرفتم ناراحت میشدی و بیشتر میخواستی فشار بدی.دیگه هرچی ناهار خورده بودم گلاب به روت داشت از حلقم میزد بیرون چاره ای نبود باید تحمل میکردم فقط روی شکممو با یه دستم گرفته بودم که پاهاتو تو شکمم فشار ندی آخه دلم درد میکرد آخه مامانی این رسمشه! مامانای بیچاره باید سختی بکشن تا کوچولوشون راحت باشه و اعتراضم نکنن اما من تموم سختی هارو به جون میخرم تا تو راحت باشی عزیزتر از جونم دوووست دااااارم ع...
28 تير 1391