عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

عسلم اسمشو میگه + تولد بابایی

   دختر کوچولوی نازِ مامان چند روزه که یاد گرفتی اسمتو میگی.قبلا وقتی ازت میپرسیدیم اسمت چیه؟میگفتی توتی!!آخرشم نفهمیدم چرا به خودت میگفتی توتی اما چند روز پیش که از خواب بیدار شدی رفتی عروسکتو اوردی و به من گفتی نی نی..توتی(نی نی ماله ستایشه)منم بهت گفتم توتی نه بگو ستایش.تو هم بعدِ من خییییلی ناااااز گفتی " سیتایش " وااای خدا خیییلی ذوق کردم انقد نااااز گفتی حالا دیگه قشنگ بلدی هم اسم خودتو بگی هم اسم منو خوشگلم. وقتی میخوای منو صدا کنی میگی " مامان..سمانه (دیگه سمایه نمیگی)" به خاله فرزانه هم یاد گرفتی بجای بَدو میگی " بَزانه ". خلاصه که دیگه خیلی از کلماتو واضحتر یاد گرفتی بگی. ...
25 ارديبهشت 1392

همه چیز از 23 ماهگی نفسم

  عروسکم این روزا آخرین روزا از دوران یک سالگیتو داری سپری میکنی.کم کم داریم به 2ساله شدنت نزدیک میشیم.تو این ماه خییییلی حس استقلال طلبیت خودشو  نشون داده.دوست داری بیشتر کاراتو خودت بکنی و نمیذاری حتی کمکت کنم.منم تا اونجایی که بشه باهات راه میام و ازت میپرسم میخوای کمکت کنم؟اگه کمک بخوای میگی "کومَت" یعنی کمک، اگرم نه سریع یه نه کشیده میگی و خودت کارتو انجام میدی. لباسا و کفشاتو خودت درمیاری و میپوشی...لیوان آبتو دوست داری بذارم کنارت جرعه جرعه بخوریش...با گوشی من خودت دوست داری شماره بگیری و حرف بزنی...کانالا و برنامه ها رو بیشتر خودت انتخاب میکنی(وقتی دارم کانالا رو بالا پایین میکنم هر کدومو دوست داشته باشی میگی "همین"...
20 ارديبهشت 1392

حال و هوای بهاریِِ منو ستایش

  من عاشق بهارم... سبزی و هوای لطیفش که نه سرده نه گرم رو خییییلی دوست دارم.دلم میخواد بهار بجای 3 ماه 6ماه بود.همیشه هم که انگار با عجله تر از بقیۀ فصلها میگذره و زود تموم میشه.کاش میتونستیم یه وقتایی زمانو متوقف کنیم یا حداقل جلوی اینهمه شتاب واسه گذشتن رو بگیریم... دختر کوچولوی نازم سال جدید تا حالا که 45 روز ازش گذشته برامون خوب بوده،البته به غیر از اون روزای تلخ و سختِ آخر فروردین که حتی تحمل فکر کردن بهشونو ندارم و یادم که میفته غم دلم رو پر میکنه... خداروشکر میکنم که الان مشکل برطرف شده و تو صحیح و سالمی گلِ من. تو اون روزای سخت باورم شد که وقتی مادر باشی حتی یه درد کوچک فرزندت میتونه تو رو داغون کنه.....
14 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

   ❤ مادر ❤ نه تکرار میشود نه تکراری...   تقدیم به آنی که بهشت زیر پاهایش جای دارد...به مادرم که مهرش تا ابد در دلم جای دارد تو بهترین گل میان شهر گلهایی تو رنگ آفتابی شب که میرسد مثل ستاره،گویی مهتابی مادر خوبم روزت مبارک   ستایشم دختر عزیزم ممنونم که هستی...ممنون که با آمدنت باعث شدی طعم شیرین مادر شدن را بچشم...ممنون که بخاطر وجود تو زندگیم بهشت شد...ممنون که با حضورت روز مادر برایم رنگ و بوی دیگری گرفت...چقدر خوب که تو دنبالۀ این راه را میگیری و خودت هم روزی این طعم شیرینی که وجود تو به من هدیه داد را میچشی.....
11 ارديبهشت 1392

همه چیز از 22ماهگی عسلم

این ماه ستایش عزیزم خانوم تر شده بود و شیرین تر. یه عالمه کلمه جدید یاد گرفته و بعد از ما کلمات رو سریع میگه.شده مثل طوطی(هنوزم وقتی بهش میگم بگو ستایش،میگه "تووووتی")   یاد گرفته اگه چیزی رو پیدا نمیکنه و نمیبینه اونو صدا میکنه و میگه " کُشی ؟ " یعنی کجایی؟...مثلا " نی نی کُشی ؟" ، " ماما کُشی؟ "   تو این مدت خیلی از فعلها رو یاد گرفت که بگه. نکن ، نَشی (نشین)، بُخو (بخور)... نکن رو خییییلی ناز میگه.مثلا اگه یکی کاری کنه که دوست نداره خیلی محکم میگه نکن.   واااای کار بامزه این ماهش اینه که صورتشو میاره نزدیک و میگه بوووووس یعنی ما بوسش کنیم،به محض اینکه بوسش کردی...
24 فروردين 1392

خاطرۀ نوروز 92-اولین پست نود و دویی

سلام به عشق کوچولوم و همۀ دوستای خوبم.امیدوارم تعطیلات به همتون خوش گذشته باشه و سال جدید رو تا حالا به خوبی و خوشی سپری کرده باشید. امسال دومین عیدی بود که عشق کوچولومون کنارمون بود و با حضورش بهارمون رو سبزتر از قبل کرد.خدارو شاکرم برای داشتن این هدیۀ بهاری. روز سال تحویل نازدخترمون مثل پارسال موقع تحویل سال خواب ناز بود و هرچقدر تلاش کردم که بیدار باشه نشد. خاطره جالبمون از روز عید این بود که چون چند ماه پیش برای ستایش کفش خریده بودم و یکی دوبار بیشتر پاش نکرده بود بابت کفش خیالم راحت بود و تو اون شلوغی شب عید دنبال کفش برای نازدختر نبودم.روز عید وقتی داشتم لباسای ستایش رو تنش میکردم که بریم عید دیدنی به کفشا که رسید...
18 فروردين 1392

آخرین پست سال 1391

عزیزکم  این روزها وقتی به روزشمار بالای وبلاگت نگاه میکنم حسی لطیف از جنس عشق ناب مادرانه تمام وجودم را پر میکند.روزشمار وبلاگت به من نوید آمدن بهار و نو شدن و سرسبزی همراه با ورق خوردن یک صفحۀ دیگر از کتاب ماههای عمر فرشتۀ کوچکم  را میدهد. دختر عزیزم آمدنت به زندگی منو بابایی بهار را با خود آورد.تو در بهار و با بهار آمدی و برایمان تمام قشنگی ها را هدیه آوردی. شیرینم این ماهگردت با نو شدن فصل،برایمان شیرینی و خوشی دیگری دارد.تو برایمان اول همه چیزی...اول عشق..اول بزرگ شدن...اول مادر و پدر شدن...اول بهار...اول تابستان و پاییز و زمستان... وقتی فرشتۀ کوچک و دوست داشتنی ات اولِ ماه قدم به دنیا گذاشته باشد،نو شدن هر ماه...
29 اسفند 1391