عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

همه چیز از 22ماهگی عسلم

این ماه ستایش عزیزم خانوم تر شده بود و شیرین تر. یه عالمه کلمه جدید یاد گرفته و بعد از ما کلمات رو سریع میگه.شده مثل طوطی(هنوزم وقتی بهش میگم بگو ستایش،میگه "تووووتی")   یاد گرفته اگه چیزی رو پیدا نمیکنه و نمیبینه اونو صدا میکنه و میگه " کُشی ؟ " یعنی کجایی؟...مثلا " نی نی کُشی ؟" ، " ماما کُشی؟ "   تو این مدت خیلی از فعلها رو یاد گرفت که بگه. نکن ، نَشی (نشین)، بُخو (بخور)... نکن رو خییییلی ناز میگه.مثلا اگه یکی کاری کنه که دوست نداره خیلی محکم میگه نکن.   واااای کار بامزه این ماهش اینه که صورتشو میاره نزدیک و میگه بوووووس یعنی ما بوسش کنیم،به محض اینکه بوسش کردی...
24 فروردين 1392

خاطرۀ نوروز 92-اولین پست نود و دویی

سلام به عشق کوچولوم و همۀ دوستای خوبم.امیدوارم تعطیلات به همتون خوش گذشته باشه و سال جدید رو تا حالا به خوبی و خوشی سپری کرده باشید. امسال دومین عیدی بود که عشق کوچولومون کنارمون بود و با حضورش بهارمون رو سبزتر از قبل کرد.خدارو شاکرم برای داشتن این هدیۀ بهاری. روز سال تحویل نازدخترمون مثل پارسال موقع تحویل سال خواب ناز بود و هرچقدر تلاش کردم که بیدار باشه نشد. خاطره جالبمون از روز عید این بود که چون چند ماه پیش برای ستایش کفش خریده بودم و یکی دوبار بیشتر پاش نکرده بود بابت کفش خیالم راحت بود و تو اون شلوغی شب عید دنبال کفش برای نازدختر نبودم.روز عید وقتی داشتم لباسای ستایش رو تنش میکردم که بریم عید دیدنی به کفشا که رسید...
18 فروردين 1392

آخرین پست سال 1391

عزیزکم  این روزها وقتی به روزشمار بالای وبلاگت نگاه میکنم حسی لطیف از جنس عشق ناب مادرانه تمام وجودم را پر میکند.روزشمار وبلاگت به من نوید آمدن بهار و نو شدن و سرسبزی همراه با ورق خوردن یک صفحۀ دیگر از کتاب ماههای عمر فرشتۀ کوچکم  را میدهد. دختر عزیزم آمدنت به زندگی منو بابایی بهار را با خود آورد.تو در بهار و با بهار آمدی و برایمان تمام قشنگی ها را هدیه آوردی. شیرینم این ماهگردت با نو شدن فصل،برایمان شیرینی و خوشی دیگری دارد.تو برایمان اول همه چیزی...اول عشق..اول بزرگ شدن...اول مادر و پدر شدن...اول بهار...اول تابستان و پاییز و زمستان... وقتی فرشتۀ کوچک و دوست داشتنی ات اولِ ماه قدم به دنیا گذاشته باشد،نو شدن هر ماه...
29 اسفند 1391

امروزِ منو نازدختر

امروز مثل همۀ روزا برای نازدخترم یه روز پرکار بود!آخه برای بار هزارم بعد از مامان تصمیم گرفت کشوهای کمدشو مرتب کنه.دخترمون حسابی کاریه.یه وقت فکر نکنید لباساشو بهم میریزه هاااا..نه فقط داره مرتبشون میکنه.اصلا به نازدخترِ ما میاد اهلِ بهم ریختن کمد و کارِ مامانو زیاد کردن باشه؟! پشت ویترین ستایش،مامان به علت کمبود جا،یه عالمه خرت و پرت گذاشته یکیش تلفن قدیمیه که نازدختر علاقۀ زیادی به اَیو کردن،با پا روش ایستادن،کوبیدن گوشی روی پایه،نانای کردن با ملودی هاش و...داره و اینجا هم از مامان تلفن بیچاره رو میخواد. خانومی به این نتیجه رسید بعد از بیرون ریختن لباسا،جارو کشیدن کار مناسبیه اون وسیله ای که تو دست راست عروسکم م...
26 اسفند 1391

همه چیز از 21 ماهگی عسلم

نازدخترم هر روز که میگذره کاراش شیرین تر میشه و حسابی با کارای بامزه و حرفای جدیدش مارو خوشحال و ذوق زده میکنه   تازگی ها یاد گرفته بین حرفاش،مخصوصا وقتایی که یه چیز ناراحتش میکنه هی میگه " آبـــابـــا " یعنی ای بابا.وااای انقد بامزه میگه که آدم دوست داره قورتش بده. مثلا دنبال همون موچوها میگرده میگه " موووچووو بیااا " و وقتی میبینه هیچ مورچه ای در کار نیست دستشو تو هوا تکون میده و با ناراحتی میگه " آبــابـــا ". یا میخواد شلوارشو دربیاره نمیتونه با ناراحتی میگه " آبــابــا " یا میخواد در خونه رو باز کنه و چون در قفله میگه " دَبااایی ...آبـــابـــا" (در بستس....
22 اسفند 1391

حال و هوای آخرین روزهای سال

کم کم آخرین ماه سال داره به نیمه نزدیک میشه و از همه جا بوی عید و بهار دوست داشتنی میاد.دلم برای تک تک روزای سال 91 تنگ میشه.روزایی که با تموم خاطرات تلخ و شیرین گذشتن و گوشۀ ذهنم ماندگار شدن.امسال برای من پر بود از لذت های شیرین...لذت تجربۀ اولین عید با دخترکم..لذت اولین قدمهایش..لذت حرفهای شیرینش..وکلی لذت دیگه که باعث شدن امسال خاطرات خوبی از حضور عشق کوچولومون داشته باشیم. همیشه نزدیک اومدن بهار که میشیم یه حس دلتنگی میاد سراغم.دلتنگی برای تمام لحظه هایی که میشد بهتر و قشنگتر بگذرن اما نشد...دلتنگی برای روزهایی که از عمرمون گذشت و قدرشو ندونستیم..کاش میشد ای کاش های کمتری تو زندگی مون داشتیم... امـــــــا اومدن بهار حسابی منو ...
14 اسفند 1391

این روزا....

سلام دوستای گلم. چند وقتی بود که شارژ نتمون تموم شده بود و حسابی دلم برای وب عزیزکم و دوستای خوبم تنگ شده بود. تو این چند روز که نت نداشتم از فرصت استفاده کردم و کارای خونه تکونی رو انجام دادم...اما با وجود دخمل شیطون و پرانرژیِ من خیییییلی سخت بود.با اینکه زیاد سروصدا نمیکردم ولی ستایش زود از خواب بیدار میشد و با خوشحالی و انرژی تازه میومد سراغ منو خرابکاری ها و بهم ریختنها رو شروع میکرد.منم دیگه بیخیال کارای بزرگتر شدم.چون هم دست تنهام و باکمردرد و پادردی که از زمان زایمان پیدا کردم نمیتونم خیلی از کارا رو بکنم و هم با وجود ستایش خونه تکونی معنایی نداره!چون از اینور جمع میکنم از اونور خانومی بهم میریزه. نمیدونم ستایش ماشالا خ...
8 اسفند 1391

همه چیز از 20 ماهگی نازدخترم

بازم یه ماه جدید و کارها و شیطونی های جدید. عزیزکم نمیدونی چقد حرف زدنت شیرین شده.هر روز کلی دربارۀ هرچیزی که بتونی باهام حرف میزنی و منو غرق یه خوشی بینظیر میکنی.کلمه های زیادی رو یاد گرفتی و سعی میکنی باهاشون جمله بسازی و پشت هم ردیفشون میکنی تا من منظورتو بفهمم.بیشتر مکالمه های منو تو عروسک نازم دربارۀ کاراییه که انجام میدیم یا دربارۀ اتفاقاتی که تو خونۀ خودمون یا خونۀ پدرجون افتاده و یا دربارۀ برنامۀ مورد علاقه ات پنگول و یا دربارۀ بابایی. خلاصه که حرف زدنت باهام خیلی حس خوبی بهم میده عسلم. 20 ماهگیتم تموم شد و با شروع آخرین ماه امسال 21 ماهگیت شروع شد.تو این پست میخوام از کارایی که هر روز با علاقه تو ماه قبل انجام میدادی ب...
2 اسفند 1391

تولد 27سالگی مامان و ماهگرد 21 نازدختر

تولد تکرار امیدواری خداوند است مامان سمانه 27 ساله شد. 28 بهمن 64 از مادری مهربان و دلسوز زاده شدم و حالا من یک مادر 27 ساله ام...باشد که مثل مادرم برای دختر کوچکم مادری کنم و مهر مادری ام برایش جاودانه شود. 28 بهمن 89 اولین خرید سیسمونی خانوم گلمونو انجام دادیم.با همۀ خستگی هاش،همیشه گوشۀ ذهنم خاطرۀ اولین خرید برای فرشته کوچولویی که تو راه داشتم تو روز تولد 25 سالگیم برام ماندگار می مونه. 28 بهمن 90 تولدم رو کنار خانوادۀ عزیزم و همسر مهربونم همراه با ثمرۀ عشقمون-ستایش کوچولوی 9ماهه-جشن گرفتیم.(اولین تولد در نقش یک مادر) و حالا 28 بهمن 91 ... من سمانه 27 ساله مادر یک فرش...
30 بهمن 1391